چکیده:
مارتین هایدگر موضوع فلسفهی خود را وجود قرار میدهد و معتقد است این موضوع در تاریخ تفکر مورد غفلت قرار گرفته و باید توجه خود را به آن معطوف داشت. وی اساس تفکر خود را توجه به هستی و پرسش از وجود میداند ولی نقطهی آغاز و روش پژوهش او متفاوت است. او برای این کار از وجود خاص انسان (دازاین) شروع میکند که پرسش از وجود، از ویژگیهای اساسی اوست. روش وی که به پدیدارشناسی هرمنوتیکی معروف شده است با روشهای استدلالی فلاسفهای چون دکارت و کانت و روش کشف و شهود عرفانی و نیز روش پدیدارشناسی استعلایی هوسرل کاملا تفاوت دارد. در این روش، رابطهی انسان (دازاین) با ساختارهای وجودی او و نحوهی وجود خاص او مورد تحلیل قرار گرفته و به معنی وجود تقرب حاصل میگردد. روش وی میتواند در فلسفه و عرفان اسلامی الهامبخش باشد.
خلاصه ماشینی:
از اين جا توجه هايدگر به تعينات و معاني متکثر وجود جلب ميشود و ايـن پرسش براي او مطرح ميشود که وجود در عين وحدت معناي خود چگونه به وجوه مختلف جلوه مينمايد، در حاليکه منشأ آنها مشترک است ، و راز اين وحدت در عين کثرت چيست ؟ اين پرسش او را به مطالعه ي ارسطو واميدارد تا اين که دو دهه بعد، منجر به نوشتن کتاب «وجود و زمان »(١٩٢٧)، (Being and Time/Sein und Zeit) ميگردد١، که با آن که سرانجام تکميل نشد يکي از مهمترين آثار فلسفي قرن بيستم دانسته شده است .
Richardson) کـه در ابـتـداي کــتـاب «هـايــدگـر از پـديــدارشــنـاسـي تـا تـفــکـر» (Heidegger through phenomenology to thought) آمده است اين تطور يا گشت را رها کردن مسأله ي بنيادين وجود و زمان نميداند، بلکه خاطرنشان ميکند که هايدگر دوم هنوز برآن نظر باقي است و در همان موضوع تفکر هايدگر اول در باب وجود ميانديشد و وحدتي بر تمام آثارش حاکم است (Ibid, P.
ولي هايدگر اين را نميپذيرد و موضع نظري و فلسفي را نه تنها يگانه راه شناخت عالم هستي تلقي نميکند، بلکه آن را موجب غفلت از روابط ما با عالم و موجودات ميداند و با تعريف دازاين به عنوان «موجود - در – عالم » رابطه ي عملي انسان را با موجودات و اشياء مهم تر از رابطه ي نظري معرفي مينمايد و ميخواهد به حقيقت وجود که تفکر مفهومي به آن راه ندارد بينديشد.