چکیده:
در میان شعرای زبان فارسی، تلقی سنایی نسبت به پدیده مرگ بسیار متنوع و شگفتآور است. او از دیدگاههای مختلف
عرفانی، الهیاتی، اجتماعی، روانشناسی و گاهی فلسفی بدین موضوع پرداخته است. دو پدیده مرگ و حیات نیز بیش از هر چیز، ذهن
حکیم عمر خیام را به خود مشغول کرده است. حتی اگر از اهمیت زندگی و اغتنام فرصت سخن میگوید، به خاطر این است که مرگ
را در انتظار همگان میبیند. گرچه رگههایی از اندیشه آنان در شعر یکدیگر وجود دارد، ولی در واقع ما با دو طرز تفکر متفاوت مواجه
هستیم: اندیشهای خردورزانه که میخواهد از همه چیز هستی آگاه شود و انسان را در انتخاب تعیین سرنوشت خود آزاد میداند و
دیگری تفکری شبه اشعری و جبرگرایانه. در این گفتار به بررسی مرگ و جنبههای گوناگون آن در شعر ایندو میپردازیم.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین عاشق آزموده است که وقتی از قفس تن و دار فنا رهایی یافت، به بقا و جاودانگی نایل میشود و کسی که زندگیاش به عشق است، فنا و مرگ در مورد او معنی ندارد: آن را که زندگیاش به عشقاست مرگ نیست هرگز گمان مبر که مر او را فنا بود (4) تأکید دارد که اگر کسی از موت میترسد، باید عاشق شود، در این صورت هرگز از آن هراسی نخواهد داشت.
او در رباعیاتی زیبا و پرمغز و با ایجازی بیمانند در همه حال به انسان گوشزد میکند که عمر کوتاه است و چند روزی بیش در این جهان هستی نخواهد ماند، پس باید وقت را غنیمت شمارد و فرصتها را از دست ندهد و شاد و سرخوش زندگی کند: گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد هشدار که سرمایه سودای جهان عمر است چنان کش گذرانی گذرد لزوم اغتنام فرصت در زندگی نیز از رهگذر اندیشه مرگ است و افسوس خوردن بر فنا شدن همه زیباییهای حیات.
وقتی عظمت الهی و حقیقت هستی را در مییابد، دچار حیرت میشود و آدمی را در برابر این همه شکوه و عظمت هیچ میانگارد، نه اینکه نشانه بدبینی او به حیات باشد: یک قطره آب بود با دریا شد یک ذره خاک با زمین یکتا شد آمد شدن تو اندر این عالم چیست آمد مگسی پدید و ناپیدا شد خیام خرد و ایمان هر دو را میپذیرد، لیکن معتقد است که عقل سرانجام در برابر تمامی معضلات زندگی عاجز میماند."