خلاصه ماشینی:
شاعریکه تنها در زمان شعر گفتن،گذرگاه آهن ذهن ازلی به این دنیاست و در دیگرزمانها،فردی است چونان تمامی انسانهای دور.
اسطورههایی که در پیخواهد آمد،اکنون در زبان دری افغانی و تاجیکی نفوذ کرده است،اما معلومنیست در کدام زمان و بر کدام نژاد دیگر حلقه برافکنند و آن نژاد را از آن خودکنند که اگر آب سرچشمه تمام شود-اگر!-چشمهای دیگر با آبشخوری نوترسرباز میکند که بگوید این اسطوره تنها برای تو نیست،ای شاعر!ودیعهایاست برای تو:{Sاین بیشه هفت سال پیاپی پدر ندید#گوسالههای بت شده دیدو پدر ندیدS}...
S}(عروج برج خاکستر:جلیل شبگیر پولادیان)(به تصویر صفحه مراجعه شود)جزیی از گردنآویز افغانی{Sببرد بار دگر کاوه را سر سندان#به تفس آهن او روح خویش را سندان کردS}(مرگ فردوسی:سلیم شاه حلیم شاه)شاعر تنها به چند نام تاریخی بسنده نکرده است.
او در کاری باریک،فرزندکشی و خونکشی و نابرادری برادران را که زخم ذهن شاعر بودهاست،بدون درد مویهها و ضجهزدنها بیان کرده و این را درد دلی بدون واژهبرای دل پنهان خواننده-که حماسه نیز میداند-نهاده است.
شاعر پشت به خواننده و رو در روی جهانی قرار میگیرد پراز نور که خواننده تنها از پرتوی مییابد و آن اندک نیز بسیار است.
شاعر تاجیک زیباییها را میبیند و امید دارد تا زیباتر ودلپسندتر نیز شود؛به این روش،شعرش به شعری آسان و بیپیچ و ماز بدلگشته است.
بدین گونه،خواننده خود را به متن میسپارد و متن زنده میشود؛زیراخواننده به تاخت و تازی در گستره راز متن را آغازیده است و آن آموزهایکه به شعر انجامید،در کالبد ذهنی خواننده نیز نشت میکند.
از این رو،افغانی شعر جمعی میگوید؛تفاوت نمیکند کدام شاعر میسراید،درونمایهتمام شعرها جنگ و حیرت و وطن است.