چکیده:
این پژوهش به دنبال اثبات این است که آنچه نظریهها درباره جهان به ما میآموزند فقط با بومیسازی است که هم میتواند واجد کارایی برای ایران ما باشد و هم با هویت ما و آموزههای فرهنگ ما انطباق داشته باشد. در این میدان، نگرش ما مبتنی بر اعتدال و فضیلتمندی و انطباق با هویت فرهنگ ایرانی ـ اسلامی و ارزشهای انقلابی، در راستای ساختن دانش مطلوب است.
خلاصه ماشینی:
"بر این اساس، از سویی ضرورت نظریهپردازی برای جامعه و سیاست آشکار میگردد و از سوی دیگر، پدیدهای که رخ مینماید این است که نظریه خواه ناخواه در تعامل با زمان و مکان قرار میگیرد؛ یعنی هرچند به تعبیر تیندر، نظریهها فرازمانی و همیشگیاند، (تیندر، 1374: 8) اما هر جامعه و زمان و فرهنگی اقتضائاتی دارد که اگر نظریه، آن را نادیده انگارد نه تنها به نتیجه نمیرسد بلکه در برخورد با رویدادها دچار ضعف در منطق بیرونی شده (جمشیدی، 1385: 192) و از کار وعمل باز میماند و ناتوانی خود را آشکار میسازد.
این فاصله و مرز خطرناک بین نظر و عمل یا ذهنیت و عینیت نه تنها مانع تعامل با نظریهها و اندیشههای گوناگون سیاسی و انطباق آنها با شرایط جامعه ما شده است، بلکه چون نوع نگاه غالب آنها در عرصه نظریهها به طور کلی معطوف به جغرافیای مکانی خاصی، یعنی غرب و ایدئولوژی و فرهنگ خاص آن جغرافیا، یعنی تجدد و مدرنیته بوده است؛ لذا هم در عمل، تحقق نظریهها با مشکل عمومی مواجه شده است و هم باعث ایجاد تزلزل در بنیادهای فکری جامعه سنتی ایران نیز شده است و به نوعی اذهان افراد جامعه را دچار تعارض کرده است.
بدین معنا که اندیشه ایرانشهری نیز اندیشهای دینمدار بوده است و لذا به خوبی به تعامل با نگرش اسلامی پرداخته و فرهنگ اسلامی ـ ایرانی ما ساخته شده است و طبیعی است که زمانی که دین پیشین توانایی پاسخگویی به نیازهای هویتی و اجتماعی و سیاسی ما را از دست داده و ملعبه قدرتمداران و تزویرگران میگردد، این اسلام است که با تکیه بر فطرت پاک انسانی دگر باره خصلت دینداری ما را برمیانگیزد و با نگاه دقیقتر و روشنتری متوجه معنویات و باورهای صحیح و عاری از شوائب مینماید."