چکیده:
«علم پیشین خداوند به اشیا» از جمله موضوعاتی است که همه دانشمندان مسلمان از زوایای گوناگون به آن پرداخته اند. در میان حکمای مسلمان، صدرالمتالهین، برخلاف حکمای پیشین، تبیینی عقلی از این علم خداوند به اشیا، در دو ساحت ذات و مغایر ذات ارائه می دهد که با وحدت و بساطت ذات متعال سازگار می باشد. ایشان در آثار فلسفی خود، در ضمن بررسی آراء اندیشمندان مسلمان درباره نحوه علم پیشین خداوند به اشیا، دو تفسیر کاملا متفاوت از دیدگاه عرفا ارائه داده است: وی ابتدا با استناد به ظاهر عبارات عرفا، دیدگاه آنان را در تهی بودن از دلیل، هم سطح دیدگاه معتزله دانسته است. سپس با استناد به واقعیت های نهفته در عبارات عرفا، دیدگاه آنان در زمینه علم پیشین خداوند به اشیا را، عمیق ترین و دقیق ترین دیدگاه دانسته است.
این مقاله، به بررسی دو تفسیر متفاوت صدرالمتالهین از دیدگاه عرفا درباره نحوه علم پیشین خداوند به اشیا می پردازد و انطباق و یا عدم انطباق تفسیر ایشان با دیدگاه عرفا را مورد بررسی قرار می دهد.
Among the issues which have been thoroughly studied by all Muslim scholars is “God،s foreknowledge of things”. Contrary to early philosophers، Mulla Sadra، one of the Muslim philosophers provides a rational explanation of this knowledge in two areas: essence and contrary-to-essence، which is compatible to God’s unity and simplicity. In his philosophical works، he presents two interpretations which are totally different from that presented by gnostics. First، citing the outward meaning of the words of gnostics، he considers their view to be equal to that of the Mu’tazilites; both lacking proofs، Then، resting on gnostics' hidden facts and sayings، he regards their view about God’s foreknowledge of things، as the deepest and most precise. The present paper reviews Mulla Sadra's two different interpretations gnostics' view about God’s foreknowledge of things and examines their compatibility or incompatibility with gnostics' view.
خلاصه ماشینی:
"تفسیر مذهب عرفا و معتزله مطابق گزارش صدرالمتألهین از دیدگاه معتزله، آنان برای اینکه علم پیشین خداوند به اشیا را موجه جلوه دهند، مدعی شدند که ماهیات اشیا، قبل از اینکه موجود بشوند، به نحو متمایز از هم ثبوت عینی و خارجی داشتند و همین ثبوت، معیار علم ازلی خداوند به آنهاست.
اگر ایشان مبنای حکمای مشاء دربارة علم حصولی خداوند به اشیا را نمی پذیرد، چگونه می توان پذیرفت که شهود عرفا در این زمینه را به علم حصولی ارتسامی حمل کرده است؟ با توجه به این دو قرینه، باید گفت: صدرالمتألهین نمی خواهد اعیان ثابته را به صورت مفاهیم ذهنی توجیه کند و علم پیشین واجب به اشیا را علم حصولی به این مفاهیم و ماهیات اسما و صفات بداند، بلکه مراد ایشان این است که صدق معانی کثیر بر ذات واجب، بیانگر این است که ذات واجب، همة این حقایق را در ذات خود داراست و علم واجب به ذات خود، علم حضوری او به جمیع اشیا است.
درحالی که صدرالمتألهین، علم پیشین ذاتی مطرح در عرفان اسلامی را هم، بر مبنای وحدت تشکیکی وجود حل و فصل کرده است؛ زیرا اصول و مقدماتی که برای اثبات علم پیشین ذاتی خداوند به اشیا، از منظر عرفا ارائه می دهند، همان مقدماتی است که برای اثبات نظر فلسفی خودشان بیان می کنند، و تفاوت جوهری میان آنها وجود ندارد."