چکیده:
هر نظام معرفتی ناظر بر حقوق، دارای قواعد اصلی و پایه است که نقش اساسی در ترسیم ساختار نظام حقوقی، راهحلهای مسائل نوپدید آن، تفسیر قواعد حقوقی و ترسیم نهادهای جدید متناسب با نیازها ایفا میکنند. این قواعد خارج از نظام حقوقی و با رویکرد فرانگر و انتقادی شناسایی میشود و توسعه مییابد تا در سطوح بعدی، به قواعد مستنبط از آن بهصورت حقوق موضوعه و مدون یا به عنوان مصدر صدور رأی در نظام حقوقی غیرمدون استناد شود. روششناسی این امر را میتوان با عنوان روششناسی قواعد بنیادین حقوق به معنای چگونگی فهم و توسعه قواعد بنیادین بر اساس نظریهها و مکاتب گوناگون بررسی کرد. در این راستا تلاش میشود ابتدا به بررسی امکان تمسک به قواعد بنیادین از دیدگاه مکاتب مختلف حقوقی و نظام حقوقی اسلام پرداخته شود، سپس ازطریق بررسی دیدگاههای مختلف درباره روش تعیین مرز مفاد قواعد بنیادین حقوقی، جداسازی آنها از دیگر قواعد، ارائه قالبهای خردمندانه برای فهم مفاد و فرآیند شکلگیری آنها، به بحث درباره مفاد قواعد بنیادین خواهیم پرداخت. در مرحله بعد عقل و وحی در دیدگاههایی همچون مقصدگرایی به عنوان منبع قواعد بنیادین مطرح شده است. در مرحله بعد، چهار نظریه در روش دستیابی به قواعد بنیادین تبیین شده و درنهایت درباره روششناسی توسعه قواعد بنیادین و چگونگی استخراج قواعد حقوقی جزئی از آنها در دو رویکرد توسعه عرضی و طولی قواعد بررسی شده است.
Each and every epistemic system of law has its own main and fundamental rules which plays an important role in depicting the structure of legal system, providing solutions for newly-emerged problems, interpreting legal rules, and picturing new institutions suitable to fulfill needs. These rules are recognized and developed out of the legal system and through a monitoring and critical approach so that, at higher levels, they may be referred to as positive laws or statutory laws or as an origin to issue a verdict in non-formulated legal system. The relevant methodology may be studied as the methodology of fundamental rules of Law in the sense of the way that fundamental rules are understood and developed according to various theories and schools. To do this, at first, attempt is made to study the possibility of referring to fundamental rules according to various legal schools and the legal system of Islam. Then, various views to the way of delimiting legal fundamental rules, separating them from each other, providing expedient forms to understand their contents and the processes through which they are formed will be studies, and the contents of fundamental rules will be discussed. In the next step, in views such as ‘homing’, reason and revelation have been introduced as the sources of fundamental rules. Then, four theories concerning methodology of finding fundamental rules have been studied. Finally, methodology of developing fundamental rules and the way in which particular legal rules may be extracted from them will be spoken of in two approaches of horizontal and vertical development.
خلاصه ماشینی:
بهطوریکه برخی گفتهاند نقطه کانونی حقوق طبیعی این است که قواعد برتر حقوقی از حقوق ساخته انسان وجود دارد که باید از آنها تبعیت کرد.
این مطلوبهای بنیادین که هر انسان خردمندی آنها را میجوید عبارتاند از: مطلوب حقوق و آزادیهای اساسی مانند آزادی اندیشه و وجدان که برای پرورش کافی و کاربست کامل و آگاهانه دو قوه اخلاقی و همچنین آزادی فعالیت و انتخاب شغل که تعقیب اهداف مختلف را ممکن میکند، مطلوب قدرتها و فرصتها مانند دسترسی به مناصب و مسئولیتهای عمومی و مطلوب درآمد و ثروت که برای دستیابی به دامنه وسیعی از اهداف لازم است؛ همچنین مطلوب عزتنفس که موجب میشود شهروندان خود را انسانهای ارزشمندی بدانند و اهدافشان را با اعتمادبهنفس پیش ببرند (ر.
همچنان که گفته شد این بحث در نظام حقوقی اسلام نیز مطرح است و میتوان روششناسی قواعد بنیادین پیش از شریعت را بررسی کرد.
قواعد حاکم بر زندگی فردی و اجتماعی انسان را استخراج کرد که بتواند پایه حقوق قرار گیرد؟ پاسخ برخی اندیشمندان حقوق طبیعی به این امر مثبت است.
الکسی معتقد است ازآنجاکه در نظریه گفتمان عام، معیاری شکلی برای حق ارائه میشود این رویکرد باید بر گفتمان حقوقی نیز حاکم باشد، هرچند به دلیل وابستگی آن به حقوق معتبر (Valid law)، شباهت کاملی به گفتمان اخلاقی ندارد.
برخی دیگر همچون هابز، لاک و رالز با استفاده از روش هندسی تجزیه و ترکیب تلاش کردهاند جامعه انسانی را به عنوان امری مرکب درنظر بگیرند و با این فرض که میتوان روابط اجتماعی را گسسته پنداشت، به انسان در حالت اتمیک یا نخستین که همان فرد بریده از روابط است، دست یابند.