چکیده:
"مشروعیت " و مباحث پیرامون آن در "سنت فکری تشیع " مساله ی بنیادین این پژوهش به شمار میرود. تبدیل شدن مشروعیت به مساله ای قابل تامل در حوزه اندیشه سیاسی شیعه از آن روست که برای فهم معنای مشروعیت از سنت متداول ومعروف این مفهوم که همواره دایرمدار آن بوده عدول صورت پذیرفته و ابداعات و تعابیر تازه ای ارائه شده است . پرسش بنیادینی که چنین مساله ای را تداعی می کند این است که آیا میتوان نظریه های سیاسی در حوزه ی "سنت فکری شیعی" را بدون ارجاع به معانی و مفاهیم ابتکاری و ابداعی، و در چارچوب سنت معمول و موجود از مفهوم مشروعیت ، بازخوانی و تفسیر کرد؟ پژوهش حاضر با طرح سوال خود در بستر این مساله و پرسش بنیادین ، به بازخوانی نهج البلاغه از منظر حق میپردازد. مقاله بر آن است که بازخوانی این متن ارجمند از منظر مفهوم «حق » نشان میدهد امام در باب زمامداری و اقتدار سیاسی مبتکر نظریه ای است که میتوان از آن با عنوان "نظریه حق فرمانروایی" یاد کرد؛ نظریه ای که در کنار سایر نظریه های مشروعیت این واقعیت را آشکار میسازد که امکان بازخوانی و تفسیر سنت تفکر سیاسی شیعه در باب مشروعیت بر محور سنت متداول این مفهوم و بدون ارجاع به معانی و مفاهیم ابداعی ممکن میباشد. در این پژوهش دلالت های بنیادین فلسفه متدولوژیک گادامر به مثابه رهیافتی برای مواجهه با متن ، مدنظر قرارگرفته است .
خلاصه ماشینی:
"پرسش بنیادینی که چنین مسأله ای را تداعی می کند این است که آیا میتوان نظریه های سیاسی در حوزه ی "سنت فکری شیعی" را بدون ارجاع به معانی و مفاهیم ابتکاری و ابداعی، و در چارچوب سنت معمول و موجود از مفهوم مشروعیت ، بازخوانی و تفسیر کرد؟ پژوهش حاضر با طرح سؤال خود در بستر این مسأله و پرسش بنیادین ، به بازخوانی نهج البلاغه از منظر حق میپردازد.
به تعبیری این پژوهش تلاش میکند از منظر "شایسته ترین گزینه ی زمامداری" که کم وبیش در چارچوب "نظریه های بهترین نظام سیاسی" قرار میگیرد و همچنین از منظر انواع حکومت ها (حاکمیت - ها) به ارزیابی مفهوم مشروعیت بپردازد (در واقع اگر روند خوانش یک متن با روند یک پژوهش اثبات - گرایانه مشابه انگاشته شود دو دیدگاه مذکور به مثابه چارچوب نظری این پژوهش ایفای نقش میکنند).
همچنین از آن جاییکه نظریه لاک با ارجاع به حقوق طبیعی در توجیه اعمال قدرت ، فی نفسه دلالت های قابل تأملی به همراه دارد و طرح آن به همین شکل ، ابتکاری اثرگذار در سنت اندیشه سیاسی غرب به حساب میآید و برای تأیید اهمیت آن ورود به آن چه حقوق طبیعی را موجه میسازد نیاز نیست ، در نظریه حق فرمانروایی نیز تأمل در مفهوم حق به عنوان توجیه اعمال قدرت امام خود در همین قالب معنا مییابد و به نظر میرسد برای تأیید اهمیت این امر نیازی به بحث در خصوص آن چه به حق موردنظر اعتبار میدهد و آن را موجه میسازد نیست ؛ اگر چه پرداختن به این وجه از موضوع نیز چشم انداز جدیدی را میگشاید که به نوبه خود واجد اهمیت و ارزش است ."