چکیده:
یکی از رهیافتهای جوان و بدیع در حوزه روش شناسیهای جدید، رهیافت سازه انگاری است. طی پنجاه سال گذشته سه رهیافت بر رشته روابط بین الملل غالب بوده است؛ نخست، رهیافت لیبرالیسم و رئالیسم (که در منازعه نئولیبرالیسم و نئورئالیست ها بررسی می شود) و با عنوان نظریه های عقلانیت گرا معروف هستند؛ دوم، نظریه های هنجاری، فمنیستی، جامعه شناختی که به نظریه های بازتابی یا بازتابی معروف می باشند؛ سوم، سازه انگاری اجتماعی که تلاشی برای پر کردن شکاف میان دو رهیافت قبلی است؛ رویکردی که درصدد اخذ مفروضات خود از بین عقلانیت گرایی و انعکاس گرایی است. این رهیافت به عنوان یک روش فراپوزیتیویستی به مثابه تلاشی عمیق در حوزه فرانظری (هستی شناسی و معرفت شناسی) محسوب می شود، زیرا از حیث هستی شناسی، از ایدئالیسم درمقابل ماتریالیسم و از ذهنیت گرایی در مقابل عینیت گرایی دفاع میکند. مقاله حاضر تلاش می کند تا به این پرسشها پاسخ دهد: 1) چه روابطی بین یک جامعه یا ساختار اجتماعی و شناخت وجود دارد؟ 2) آیا جامعه بر علم تاثیر میگذارد یا کم وبیش تاثیر دانش بر دانش فرهنگ بیشتر است؟ 3) کدام نیروی اجتماعی، دانش را تولید و بازتولید می کند و چه نوع از تجزیه و تحلیل اجتماعی این نیروهای اجتماعی را آشکار می کند؟ و 4) تاثیر رهیافت سازه انگاری در روابط بین الملل چگونه و در چه ابعادی است؟
خلاصه ماشینی:
طی پنجاه سال گذشته سه رهیافت بر رشته روابط بین الملل غالب بوده است:؛ نخست، رهیافت لیبرالیسم و رئالیسم (که در منازعه نئولیبرالیسم و نئورئالیست ها بررسی میشودمورد بررسی قرار می گیرد) و با عنوان نظریه های عقلانیت گرا معروف هستند؛ دوم، نظریه های هنجاری، فمنیستی، جامعه شناختی که به نظریه های بازتابی یا بازتابی معروف می باشند؛ سوم، سازه انگاری اجتماعی که تلاشی برای پر کردن شکاف میان دو رهیافت قبلی است؛ رویکردی که درصدد اخذ مفروضات خود از بین عقلانیت گرایی و انعکاس گرایی استمی باشد.
به تعبیر استیو اسمیت، طی پنجاه سال گذشته سه رهیافت بر رشته روابط بین الملل غالب بوده است: نخست، رهیافت عمدۀه لیبرالیسم و رئالیسم (که در منازعه نئولیبرالیسم و نئورئالیست ها مورد بررسی قرار می گیردبررسی میشود) و با عنوان نظریه های عقلانیت گرا معروف هستندمی باشند؛ دوم، نظریه های هنجاری، فمنیستی، جامعه شناختی و پسامدرنیسم که به نظریه های بازتابی یا بازتابی معروف می باشند؛ سوم، سازه انگاری اجتماعی که تلاشی برای پر کردن شکاف میان دو رهیافت قبلی است؛ رویکردی که درصدد اخذ مفروضات خود از بین عقلانیت گرایی و انعکاس گرایی استمی باشد.