چکیده:
بر اساس دیدگاه علامه طباطبائی مصحلت عبارت است از «بودن شیء بر مقتضای طبیعت اصلی خودش، به گونه ای که خیر و فایده شایسته و درخور، بر آن مترتب شود؛ بدون اینکه فاسد و از آثار خوب، محروم شود.». این معنای مصلحت، قابل تحلیل به پنج مولفه است: 1. «مصلحت»، امر وجودی مستمر است؛ 2. «مصلحت»، مقتضای طبیعت اصلی اشیاست؛ 3. شرط اقتضای طبیعت، فقدان مانع و قاسر است؛ 4. اثر اقتضای طبیعت اصلی اشیا، در صورت فقدان مانع و قاسر، ترتب خیر و نفع درخور شان اشیاست؛ 5. طبیعت اصلی اشیاء، به مصلحت میل دارد. تحلیل ارائه شده از «مصلحت»، عنوانی کلی است که قیودی می پذیرد و با اعتبار آن قیود، مصلحت به گونه های مختلف تقسیم می شود که عبارت اند از مصلحت های «نفسی و نسبی»، «نسبی و مطلق»، «منسوب به ذات و عمل»، «تکوینی و تشریعی»، «ثابت و متغیر»، «فردی و اجتماعی» و«مادی و معنوی».
In Allamah Tabatabaii’s view، “best interest” means that “a thing exists on the requirement of its main nature in such a way that proper and suitable goodness and benefit is related to it، without being corrupted and deprived from good effects. This meaning of “best interest” can be analyzed into five components: 1. “best interest” is an existential continuous fact; 2. “best interest” is the requirement of main nature of things; 3. the condition of requirement of nature is the lack of obstacle; 4. In case of lack of obstacle، the effect of requirement of main nature of things is the successive order of goodness and benefit suitable to the rank of things; 5. The main nature of things inclines towards “best interest”. The provided analysis of “best interest” is a general title that admits some conditions based on which is divided into different types as follows” “psychic and relative”، “relative and absolute”، “related to essence and act”، genetic and revealed”، “stable and changing”; “personal and social”، “material and spiritual”.
خلاصه ماشینی:
2. معناي مصلحت بيشتر اهل لغت، واژة مصلحت را به معناى صلاح ميدانند و به همين جهت، علّامه طباطبائي ذيل آية 83 سورة شعرا با ارجاع به کتاب مفردات راغب در صدد تعريف صلاح برميآيد و معتقد است که صلاح در مقابل فساد، بدين معناست: «بودن شيء بر مقتضاى طبعيت اصلي خودش، به گونهاي که خير و فايده شايسته و درخور، برآن مترتب گردد؛ بدون اينكه فاسد و از آثار خوب، محروم شود، اين در حالي است که فساد عبارت است از «تغيير هر چيزى از مقتضاي طبعيت اصلىاش» (ر.
به نظر ميرسد مراد علّامه طباطبائي از «الطبع الاصلي» اين معنا نيز نيست؛ زيرا بر اساس تعريف ارائهشده، مصلحت مقتضاي طبيعت اصلي است و آنگونه که بيان خواهد شد، فاعل قاسر، مانع تحقق مصلحت است.
با توجه به عبارات علّامه ذيل «حسن نفسي» و «حسن نسبي»، به اين معنا رهنمون ميشويم که «مصلحت نفسي» مصلحتي است که خود شيء يا طبيعت آن، في حد نفسه، براي انتزاع آن کافي است، بدون اينکه با امر يا مفهوم يا هدف ديگري مقايسه شود که مصداق بارز آن حضرت حق است و در واقع همة مصالح نفسي در پرتو او داراي مصلحت نفسياند؛ مانند مصلحت کل عالم هستي يا طبيعت اجزاي عالم مانند انسان يا سنگ.
علّامه طباطبائي به صورت صريح مصلحت تکويني و مصلحت تشريعي را تعريف نکردهاند؛ اما از برخي واژگان مرادف، مانند خير و نيز با شناخت واژة مقابل آنها يعني واژگان فساد تکويني و فساد تشريعي، چنين به نظر ميرسد که مصلحت تکويني همان مصلحت مربوط به عالم تکوين است که در آن موجودات عالم تکوين به نوع آفرينش و فطرت خود باقياند؛ به گونهاي که در مسير حرکت خود، به کمالي که مقتضاي ذات آنهاست برسند.