چکیده:
بحث از زیبایی و مصادیق آن موضوعی است که همواره در طی تاریخ به آن پرداخته شده و در متون عرفانی، فلسفی، روانشناسی، ادبیات، و غیره از آن سخن راندهاند. زیبایی امری نسبی است و هرکس تعریفی از آن دارد. فلاسفهای چون افلاطون، ارسطو، هگل، کروچه، و دیگران هرکدام تعریفی از زیبایی داشتهاند. گروهی زیبایی را نه در صورت، که در درون پدیدهها جستوجو میکنند و شهود را گامی در درک زیباییهای هستی میدانند. سپهری از کسانی است که در آثارش شهود و درک تجریدی پدیدهها نمود دارد و زیبایی را جز درک بیواسطۀ پدیدهها نمیداند. او برای بیان تجربههای شهودیاش از بسترهای گوناگونی چون زبان (شطح، پارادوکس، و حسآمیزی)، خواب و رؤیا، شعر، و هنر بهره میگیرد تا تجربۀ ذهنی و درونی خود را تجسمی بیرونی بخشد و همین تلاش او برای بیان تجارب است که زبان او را به سوی سمبلیسم سوق میدهد. سهراب با رسیدن به شهود زیباشناسانه به زیبانگری میرسد؛ و همهچیز را، حتی پدیدههای ناگواری چون مرگ، غم، و اندوه، و پدیدههای بهظاهر زشت و مانند آن را زیبا میبیند. در این مقاله کوشش ما بر آن است که جلوههای زیبایی شعر و نقاشی سهراب را نشان دهیم و ارتباط آن را با کشف و شهود هنری سهراب و نهایتا شهود عرفانی او دریابیم.
خلاصه ماشینی:
او برای بیان تجربه های شهودی اش از بسترهای گوناگونی چون زبان (شـطح ، پـارادوکس ، و حس آمیزی )، خواب و رؤیا، شعر، و هنر بهره می گیرد تا تجربة ذهنی و درونی خـود را تجسمی بیرونی بخشد و همین تلاش او برای بیان تجارب است که زبـان او را بـه سوی سمبلیسم سوق می دهد.
سهراب زیبایی مرگ را با تنهایی و خلوت و سکوت که از نشانه های زیباشناسی عارفانه و شهودی است پیوند می دهد و حاصل این گزارة شعری مفهومی نزدیک بـه ایـن معنـا را دارد که مرگ زیباست ، چون به خلوت ، تنهایی ، سکوت ، و حضور (تماشا، بوییـدن ) کسـی که جز خدا و شاهد و مشهود نیست می انجامد.
سهراب در شعر «نشانی » این تنهایی را کـه بـا مکاشفه های عارفانه و شهودی زیباشناختی تجربه کرده است در قالـب روایـت و دیـالوگی میان سالک و پیری راه شناس تعبیر می کند و در آن از زیبایی تنهایی با تعبیراتی چـون «گـل تنهایی » سخن می گوید: نرسیده به درخت / کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است / و در آن عشق به اندازة پرهای صداقت آبی است / می روی تا ته آن کوچه که از سمت بلوغ سر به در می آرد/ پس به سمت گل تنهایی می پیچی / دو قدم مانده به گل / پای فوارة جاوید اساطیر زمین می مانی / و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد/ در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شـنوی :/ کـودکی می بینی / رفته از کاج بلندی بالا/ جوجه بردارد از لانة نور/ و از او می پرسی / خانة دوسـت کجاست ؟ (سپهری ، ١٣٨٥: ٣٥٩).