چکیده:
کلیسا در قرن سیزدهم در ارتباط با تلاشهای عقلانی فیلسوفان و اعتقادات دینی آنها نظریهای را مطرح کرد که به حقیقت دوگانه معروف شد. این نظریه عبارت است از این که چیزی میتواند در کلام حقیقت باشد؛ در حالی که نقیض آن نیز میتواند در فلسفه حقیقت باشد. کلیسا با این نظریه فیلسوفان را به کفر متهم میکند و فیلسوفان ابن رشدی خود را از آن مبرا میدانند و ابنرشد در کتاب فصل المقال به صورتهایی با این نظریه موافق است. با تحلیل دقیق این نظریه با توجه به آثار موجود و بررسی وقایع ناشی از آن میتوان معانی مختلفی را برای این نظریه در نگاه هر یک از این سه طرف مطرح ساخت. در این مقاله سعی شده ضمن دستیابی به معانی مختلف این نظریه، مقایسهای نیز از لحاظ کفرآمیز بودن آنها بایکدیگر صورت پذیرد.
خلاصه ماشینی:
"این امر با توجه به اینکه"تفاسیر ابنرشد از ارسطو و تابعیت ابن رشدیان از وی، از جمله علل ظهور رنسانس و به دنبال آن جریان عقلگرایی ( Rationalism)جدید گردید (کلباسی، 1383: 20) تأیید میگردد؛ یعنی ابنرشد و ابنرشدیان توانستند با تکیه بر معرفت عقلانی محض، که با پیروی از اصول ارسطویی برای ایشان میسر شده بود، به حقایقی مستقل از حقایق ایمانی دست یابند و چون تا قبل از این زمان حقیقت فقط ایمانی بود و فقط یک قلمرو واحد– وحی- برای آن وجود داشت، با کشف سرچشمه دوم– عقل– کلیسا میتوانست آن را واجد حقیقتی بداند که به لحاظ واقعت داشتن هم سنگ ایمان؛ اما واجد حقایقی است که هیچ ارتباطی به حقایق قلمرو ایمانی ندارد و در کشف حقایق خود مختار است.
چنانکه دیدگاههایی نظیر سکولاریسم یا پلورالیسم با اصول و نتایج غیرقابل پذیرش خود برخاسته از همین دیدگاه و رویکرد کلیسا و فیلسوفان غربی به مسأله رابطه عقل و دین و تمایز این دو از یکدیگر است؛ اما معانی مختلفی در آثار ابنرشد برای دوگانگی حقیقت وجود دارد که همگام و همسو با دیدگاههای دو طرف مقابل نیست."