خلاصه ماشینی:
"هگل اگرچه برداشت جدید کانت از آزادی را میستاید، اما معتقد است رهیافت او برای رسیدن به آزادی به بنبست میرسد، زیرا برداشت او از عقل عملی یعنی عقلی که برای رسیدن به خودآیینی تنها باید به اصل امتناع تناقض توسل جوید، فرد را به سمت یک صورتگرایی محض میکشاند، که هیچ راهنمایی در آن برای رسیدن به آزادی یافت نمیشود.
پرسشی که در اینجا بیدرنگ به ذهن متبادر میشود، این است که درنظر هگل ملاک عقلانیت در اخلاق اجتماعی چیست؟ چه چیزی باعث میشود که هگل اخلاق اجتماعی یا زندگی اخلاقی را، عقلانیت انضمامی بداند و هماهنگی با آن را شرط آزادی به شمار آورد؟ آیا به نظر نمی رسد که هگل محتوای انضمامی اخلاق _ مفهوم غنی و پربار من انضمامی در بطن جامعه_ را به بهای از دست دادن عقلانیت و خودآیینی حقیقی بدست آورده است؟ گذشته از این، آیا تلقی کردن اخلاق رایج، به عنوان ملاکی درخور برای آزادی و اخلاق، هگل را به اتخاذ یک دیدگاه نسبیگرایانه سوق نمیدهد؟ تنها از راه هگل برای گریز از این اتهامات این است که عنصر عقلانیت را در اخلاق انضمامی اثبات کند.
فیلسوفی که آگاهی و شناخت هویت فرد از خویش را بسته به تاریخ و زمانهی او میداند چگونه میتواند از حرکت پیشرونده در تاریخ سخن بگوید، پایان تاریخ را پیشبینی کند، و مدعی شود که روح مطلق در فلسفهی او به خودآگاهی رسیده است؟ هگل در مقدمهی فلسفهی حق در نقد فلسفههای آرمانی و فراتاریخی عنوان میکند که «هر فردی در هر صورتفرزند زمانهیخویش است؛ فلسفه نیز همان زمانهیخویش است که به قالب تفکر درآمده است."