چکیده:
یکی از مفاهیم محوری در فلسفه اخلاق ارسطو، دوستی است. این مفهوم پس از وی در سیر
تاریخ اندیشه به حاشیه رفت، اما در عصر حاضر مجددا مورد توجه جدی قرار گرفته است.
در این نوشتار ضمن بررسی مفهوم دوستی در سیر اندیشه، نسبت آن با فلسفه سیاسی معاصر
مورد بررسی قرار گرفته است.
خلاصه ماشینی:
"اهمیت عملی دوستی برای ارسطو به «قوام مداین» محدود نمیشود، بلکه وی بر خلاف افلاطون که دوستی را خارج از زمره چهار فضیلت میدید، آن را بر عدالت هم برمیکشد و بین اجتماع[1] دوستی و عدالت برقرار میکند: «پرسش در باب چگونگی رفتار در قبال یک دوست پرسش در باب نوع خاصی از عدالت است، چه عموما هر عدالتی مرتبط با یک دوست است چه عدالت با تعدادی از افراد که با هم مرتبطاند مربوط است و یک دوست یک همراه است یا در خانوادة خود یا در زندگی خود» (EE.
وی از یکسو معتقد است مفهوم دوستی در یونان قدیم برای مقابله با شورش بردگان مطرح شده بود واز سوی دیگر معضل دوران مدرن را در ذرهای شدن آدم و از میان رفتن فضای مشترک زندگی میداند.
اگر چه از نظر معنایی مقوله همبستگی در فلسفه سیاسی هابرماس با مقوله دوستی ارسطو بسیار نزدیک است اما در عین حال تفاوتهای جدی در مبانی و ابعاد مابین آنها وجود دارد.
وی ارتباط یا تشابهی بین پرسش کردن بنیادین فلسفه ـ که خود همان عشق به حکمت[7] است ـ از یکسو و دوستی از سوی دیگر برقرار میکند(5): «خود امکان پرسش در شکل «چه هست» به نظر میرسد که همیشه این دوستی (فلسفه) را ماقبل از دوستیها مفروض دارد.
دریدا با بهرهگیری از تعالیم نیچه بر ناممکن بودن ارتباط بین خود و دیگری تأکید میورزد و در مخالفت با توازن فضیلت در دوستی کامل ارسطو مینویسد: چگونه ما میتوانیم این حکم اولیه را یعنی دوستی ابتدایی را با آنچه که در ضرورت یکجانبه بودن یک دوستاری[1] نامتوازن و قانون زشت اما صالح[2] جدائی حضور از حاضر، سازگار سازیم (همان)."