چکیده:
برنارد ویلیامز با توسل به تنگناها و تعارضهای اخلاقی علیه شناختگرایی و واقعگرایی اخلاقی استدلال کرده است. او در دو مقاله به این بحث پرداخته و دو استدلال متفاوت ارائه کرده است. در استدلالی، با توسل به تنگناهای حلناشدنی، مدعی شده است سرشت ناسازگاری در احکام اخلاقی متفاوت از سرشت ناسازگاری در میان باورهاست؛ بنابراین احکام اخلاقی از جنس باور نیستند. در استدلال دیگر، با توسل به تنگناهای حلشدنی، ادعا کرده است احساساتی نظیر افسوس که در برخی موقعیتها تجربه میشوند، نشاندهنده آن هستند که احکام اخلاقی از جنس باور نیستند. در اینجا از این دو استدلال بحث میشود و استدلال میشود که بر خلاف مقصود ویلیامز، این استدلالها واقعگرایی اخلاقی را به دردسر نمیاندازد و واقعگرایی میتواند حق پدیدارشناسی و عواطف را ادا کند. درنهایت نکتهای تشخیصی و درمانی درباب آبشخور این نقد ارائه میشود.
خلاصه ماشینی:
"او به دو تمایز اشاره میکند؛ تمایز اول این است که وقتی متوجه میشویم دو بار تعارض دارند و دریابیم که یکی از آنها کاذب است، بهسادگی یکی را کنار میگذاریم و دیگری را حفظ میکنیم؛ اما در مورد میل اینگونه نیست؛ حتی وقتی توجه داریم دو میل متعارضاند، سبب نمیشود در یکی از آنها تردید کنیم، بلکه هر دو به قوت مرا به سمت خود میکشانند: «بنابراین با کشف اینکه دو باور من نمیتوانند هر دو صادق باشند، راه برای کنارگذاشتن دستکم یکی از آنها باز شده است»؛ اما در مورد میل وضع چنین نیست (Ibid, p.
ایراد ویلیامز به دیدگاه راس این است که طبق دیدگاه راس، وقتی میان دو وضع خود را گرفتار میبینم، بعد از تصمیم نهایی- برای مثال، مقدمشمردن کمک به بیمار بدحال بر وفای به عهد در ملاقاتی دوستانه- دیگر نسبت به دومی وظیفهای در کار نیست و «اگر در موقعیتی شرایط به نحوی است که آنچه وظیفهای در نظر اول بوده است، دیگر وظیفة من نیست، چطور میتواند بر تفکر اخلاقی من تأثیر بگذارد و موجب احساس افسوس در من شود؟ (Ibid, p.
نخست آنکه بسیاری از مباحث مرتبط با تنگناهای اخلاقی به سمت مسئله مونیسم یا پلورالیسم درباب ارزشها کشیده شده است؛ برای مثال استاکر میکوشد نشان دهد کثرت ارزشها و تعارض ارزشها دو پدیدة مرتبطاند و توضیح هر یک با استفاده از دیگری ممکن است و از این طریق، ازجمله، به مونیسم اشکال میکند (Stocker, 1990)؛ اما این استراتژی، دستکم در بحث حاضر، پاسخگو نیست."