چکیده:
فلسفه هگل از تاثیرگذارترین فلسفههای روزگارنوین انگاشته میشود. برای دریافت این جایگاه بد نیست به جریانهای فلسفی معاصر از جملــه پدیــدارشناسی، اگزیستــانسیالیسم، مارکسیسم و پراگماتیسم (دیوئی و پیرس) نگاهی بیندازیم تا رهیافت ایجابی هگل در این فلسفهها را ببینیم. فلسفه وی هم بعنوان یک نظام فلسفی نظاممند بسیار قابلتوجه است و هم فلسفه آموزشی او اهمیت بسزایی دارد که متاسفانه مغفول واقعشده است؛ خود هگل معلم «گیمناسیوم» (دبیرستان) بوده و به امر تعلیم و تربیت اهتمام بسیار داشته است. همچنین هگل معتقد بود که دانشآموز باید در فرایند فلسفهورزی باطنا درگیر شود و مواد آموزشی با زندگی روزمره کودکان و نوجوانان هماهنگی داشته باشد. دیالکتیک هگلی نیز ابزار بسیار خوبی برای گسترش «تفکر انتقادی» در میان دانشآموزان محسوب میشود. از طرف دیگر، چندین دهه از برنامه جذاب متیو لیپمن، مبتکر برنامه «فلسفه برای کودکان» در آمریکا میگذرد؛ در این مدت او توانسته است از طریق ارائه یک برنامه جدید آموزش فلسفه برای کودکان، یک جریان جدید در آموزش و پرورش خلق نماید که به یکی از رهیافتهای مدرن آموزش تفکر نقاد و خلاق در میان جریانهای آموزشی بدل شده است. بهرهگیری از اندیشه هگل بویژه در زمینه تعلیم و تربیت و آموزش فلسفه میتواند کمک شایانی به برنامه «فلسفه برای کودکان» باشد. جستار حاضر به بررسی این موضوع میپردازد که اندیشه هگل در چه مواردی با این برنامه، همانند و در چه مواردی ناهمانند است. دیالکتیک هگل نه تنها روش، بلکه عین فلسفه است که درحلقه کندوکاو برنامهp4c قابل استفاده میباشد. از طرف دیگر، نظام آموزشی موردنظر هگل بهیچوجه «کودک محور» نیست و هگل نقش معلم را در فرایند یادگیری بسیار محوری تعریف میکند. درواقع نظام آموزشی موردنظر وی «مدرسه محور» است و مدرسه، تجلی «مطلق» هگلی در عرصه آموزش و پرورش محسوب میشود. حاصل کلام اینکه محتوای آموزشی موردنظر هگل در گیمناسیوم با برنامه p4c همانندیها و ناهمانندیهایی دارد که در این جستار مورد کاوش قرار
خلاصه ماشینی:
فلسفه وی هم بعنوان یک نظام فلسفی نظاممند بسیار قابلتوجه است و هم فلسفه آموزشی او اهمیت بسزایی دارد که متأسفانه مغفول واقعشده است؛ خود هگل معلم «گیمناسیوم» (دبیرستان) بوده و به امر تعلیم و تربیت اهتمام بسیار داشته است.
همچنین هگل معتقد بود که دانشآموز باید در فرایند فلسفهورزی باطنا درگیر شود و مواد آموزشی با زندگی روزمره کودکان و نوجوانان هماهنگی داشته باشد.
( 1 ) یوسو خاطرنشان میسازد مباحثات و گفتگوهای موجود در آثار افلاطون بویژه مکالمات سقراطی همواره بدنبال این پرسش بودهاند که «زندگی خوب» چگونه زندگی است و سعادت انسانها درگرو چیست؟ این موضوع همپوشانی برجستهیی با اهدافی دارد که امروزه در برنامه فلسفه برای کودکان دنبال میشود.
( 7 ) مشکلات دهه شصت نظام آموزشی آمریکا این فرصت را فراهم نمود تا لیپمن با بازاندیشی آنها به احیای برنامه آموزش فلسفه کودکان در سطح مدارس ابتدایی بپردازد؛ از اینرو وی این فرصت را پیدا کرد که ضمن بازاندیشی در این اصول، سنت تعلیم و تربیت غالب در نهادهای آموزشی را به باد انتقاد بگیرد.
بنظر میرسد این نگرش هگل نسبت به آموزش فلسفه کاملا با اصول برنامه فلسفه برای کودکان همخوانی دارد و میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
هگل خواهان این است که دانشآموزان در دوره کودکی توسط معلمان راهنمایی شوند تا اعتماد به نفس پیدا کنند و به خرد خویش اعتماد کنند؛ از اینرو یکی از اهداف آموزش فلسفه نیز باید همین اهداف باشد.