چکیده:
شلایرماخر موسس جریانی است که تجربه عرفانی را از سنخ عواطف و احساسات
می شمرند. وی البته این گونه تجارب را خالی از هر گونه حیث معرفتی نمی داند و
با تفکیک میان دو نوع از احساسات و دو نوع از آگاهی، تجربه عرفانی را از سنخ
احساساتی می داند که واجد نوعی آگاهی مستقیم و مباشر است که در آن، فاصله
میان مدرک و مدرک برداشته می شود. وی در توضیح این احساس و آگاهی خاص،
وابستگی » که ماهیت تجربه و معرفت عرفانی را تشکیل م یدهند، از مفهوم
استفاده می کند. وابستگی مطلق رابط های یک سویه است که در آن انسان « مطلق
هیچ آزادی و اختیاری از خود ندارد. این احساس، مفهوم خدا و جهان و انسان را
نیز رقم می زند. انسان و جهان به عنوان وابسته مطلق و خداوند به عنوان طرف
این وابستگی (غنی مطلق). نقدهای متعددی بر این دیدگاه وارد است؛ از جمله
تشکیک در امکان تحقق آگاهی غیرمفهومی، تشکیک در امکان تحقق آگاهی
غیرالتفاتی، ابهام در وجود و چگونگی عواطف مشتمل بر شناخت و ... که در انتهای
مقاله به آنها می پردازیم.
خلاصه ماشینی:
"از سوی دیگر، شلایرماخر در بسیاری از عبارات دو اثر مهم خود (درباره دین، ایمان مسیحی)، عرفان را نوعی از تجلی و نمود دین در تاریخ شمرده است؛ برای نمونه، به این عبارات از درباره دین توجه کنید: حال، مفاهیم دینی که آن نظامها را شکل میدهند میتوانند و باید چیزی غیر از چنین توصیفی [توصیف احساس وابستگی] نباشند؛ ...
از سوی دیگر، به عقیده شلایرماخر، این احساسات، منشأ شکلگیری مفاهیم و اعتقادات دینی در درون انسان میشود که این مطلب، خود به نوعی اذعان به تفاوت این نوع احساسات با احساسات بسیط عاری و مستقل از مفاهیم (بر فرض وجود آنها) است و نشان میدهد که احساس وابستگی مطلق از مفاهیم و تعقل پیراسته نیست؛ وگرنه چگونه امری عاری از مفهوم و فکر، میتواند منشأ شکلگیری اعتقادات مفهومی و عقلی شود؟!
این مطلب که وی جدا از ادراکات عادی و متعارف، ادراکی دگرسان و بیواسطه را معرفی میکند، برای فلسفه عرفان غرب، بسیار مهم، اساسی و مؤثر بوده است؛ اما اینکه وی بدون توجه به دستیافتههای علمی و به ویژه علم روانشناسی مبنی بر جدایی مقوله احساس و عاطفه با شناخت و آگاهی، احساس وابستگی تام را نوعی آگاهی میشمرد، پذیرفتنی نیست و در تفکر غربی نیز با اقبال مواجه نشده است.
میتوان با الهام از این اشکال اتو، چنین گفت که شلایرماخر عرفان و تجارب عرفانی را به احساس وابستگی، که نوعی احساس شناختهشده و روزمره در میان عواطف انسانی است، تقلیل داده است؛ لکن به زعم خود عرفا، عواطف و تجارب عرفانی، مقامی بسیار فراتر و والاتر از تجارب و دیگر احساسات انسانی دارند و دستکم میان آنها تفاوتهایی جدی وجود دارد؛ در حالی که شلایرماخر، گویا این تفاوتهای گسترده را در نظریه خود نادیده گرفته است."