چکیده:
فلسفه تطبیقی ، بررسی آراء فلاسفه در یـک یـا چنـد موضـوع فلسـفی و یـا میـان مکتب های گوناگون فلسفی نیست . در بیشتر ایـن مکتوبـات ، بـه بررسـی و تبیـین تشابهات و تخالفات و یـا اشـتراکات و تفاوت هـای موضـوع مـورد بحـث ، منتهـی می شود. به طور کلی ، شرایط یک تحقیق تطبیقی ، سه چیز است : اولا؛ تطبیق باید میـان دو فلسفه ای صورت گیرد که از حیث مبادی ، متفاوت باشند. ثانیا؛ باید زبـان هم زبـانی دو طرف تطبیق را یافت تا به مبادی آن ها رسید. ثالثا؛ پس از فهم مبانی و مبـادی آن ها، مقصد آن را دریافت . بنابراین فلسفه تطبیقی ، تاریخ فلسفه نیست کـه در آن مختصر تمام آرای فلاسفه را نقل و احیانا با هم قیاس کنند؛ اگر پژوهنده به آغاز و مبادی فلسفه ها نرود، تطبیق او ظاهری است . پس فلسفه تطبیقی به معنی تطبیـق یک فلسفه در تمامیت آن بر یک فلسفه ی دیگر و حتی بر تـاریخ فلسـفه اسـت ؛ از این رو، فلسفه تطبیقی ، با هم سخنی و هم زبانی میان فلاسـفه و فلسـفه های آنـان ، امکان تحقق می یابد.
خلاصه ماشینی:
"فلاسفه در آثار خود، آرای پیشینیان خود را نقل کرده ، مورد نقادی و رد و قبول ، قرار داده انـد؛ آیا می توان گفت : فلسفه تطبیقی ، چیز تازه ای نیست و از زمان ارسطو در ضمن کتاب های فلسفه ، وجود داشته است و آن چه تازگی دارد، بیرون آوردن مطالب تطبیقی از کتاب های فلسفه و اطلاق نام «فلسفه ی تطبیقی » بر آن ها است ؟ وقتی درباره این پرسش ها، تأمـل شـود، مسـائل دیگـری مطرح می شود که فلسفه ی معاصر به نحوی به آن ، پرداخته است (داوری ، ١٣٨٣، ص ٤٠).
نکته دوم :تطبیق تفکر شرقی بافلسفه غربی چرا در اولین کتاب فلسفه ی تطبیقی ، آثار تفکر شرقی – هندی و چینی – را بـا فلسـفه ی غربـی تطبیق کرده اند؟ شرق شناسان و غربیانی که تاریخ فلسفه اسلامی نوشته اند، یا فلسفه اسلامی را شـرح فلسـفه یونانی با رعایت مقتضیات عالم اسلامی دانسته اند یا آن را در عرض فلسفه ی قـرون وسـطایی و چیزی نظیر آن لحاظ کردند؛ در هیچ یک از این دو صورت ، تطبیق معنا نداشت ؛ مثلا سال ها قبل از ماسون اورسل ، مونک ١ تاریخ فلسفه اسلامی نوشته بود، او می توانست فلسفه اسلامی را لااقل با آرای افلاطون و ارسطو و رواقیان تطبیق کند، اما چنین کاری را نکرد؛ چون همان نگاه و نظـر غربی را داشت ."