چکیده:
در این مقاله، ابتدا از دهههای دوران کودکی ما یادی شده و سپس دوران کودکی بچههای شهرنشین امروزی، بهویژه تهرانیها، به چالش کشیده شده است. به راستی کودکان در کدامیک از این دورهها بهطور طبیعی به رشد همهجانبة خودجوش میرسند؟ حلاوت کودکی در کدام دوره چشیده میشود؟ دورة کودکی کودک عصر قدیم یا کودک عصر جدید؟ بزرگسالان عصر قدیم مستقلتر، کوشاتر، صبورتر، سازگارتر، شادتر و سرحالترند یا جوانان عصر جدید؟ کودک درون کدامیک از این دو زندهتر است؟ برای کودک امروز چه باید کرد؟
خلاصه ماشینی:
"این همزیستیها نه تنها الگوی خوبی برای اجتماعی شدن کودکان بود و بچهها را از محبت بیشتر بهرهمند میساخت بلکه بچهها و نوههای خانواده را گرد هم جمع میکرد.
به هنگام گرفتاریها و پیشامدهای ناگوار برای خانوادهای همگی گردهم میآمدند تا از آنها دلجویی کنند و با همفکری و همدلیهای خود گره از مشکلشان بگشایند یا در شادیها، مثلا مجالس عروسی و مراسم شادی دیگر، خویشان و همسایگان چند شبانهروز نه تنها با ابراز شادی و پایکوبی در شادی یک خانواده سهیم میشدند بلکه در تهیة غذا و پذیرایی از مهمانها با او همراه و همگام بودند.
در حین بازی وقتی گرسنهمان میشد و یا هوس میوه خوردن به سرمان میزد، به خانه برمیگشتیم؛ در یخچال یا گنجه را باز میکردیم و لقمهای یا به قول امروزیها اسنکی میآوردیم ولی اغلب آن را به نیت همبازیهایمان میآوردیم.
آن لقمه را هم چون با دست خودمان درست شده بود، نوع آن را خود تعیین کرده بودیم و از همه مهمتر هیچ فرمانی از طرف بزرگترها برای خوردن آن صادر نشده بود، در میان دوستان با لذت میخوردیم.
در واقع، از همة فرصتهای موجود برای بازی و یادگیری و کسب تجربه استفاده میکردیم؛ بدون اینکه بزرگتری این محیط یادگیری را برایمان از قبل طراحی کرده باشد اما امروز محیط یادگیری کودک شهری بسیار محدود است و خودش هم در تعیین و طراحی آن دخالتی ندارد.
اگر قرار باشد به آب و گل و چمن دست نزنند، دیگر طبیعت چه لطفی برایشان دارد؟ چرا حسرت لمس طبیعت و پدیدههای طبیعی را در دل کودکان میگذاریم؟ بعضی وقتها که برای پیادهروی به پارک میروم، مادرها را میبینم که دائم در حال تذکر دادن به فرزندانشان هستند: «روی چمن نشین!"