چکیده:
شفیعی کدکنی و ادونیس از شاعران معاصر نوگرا هستند که روحیات مشابه و زبان شعری نزدیک به یکدیگر دارند؛ هر دو در روستا و دامان طبعیت بزرگ شدهاند. هر دو درآغاز به شعر و ادبیات کلاسیک دلبستگی عمیق داشتند و به همان سبک شعر میسرودند و بعدها به شعر نو گرایش پیدا کردند. شفیعی شاعر معاصر ایران و ادونیس شاعر معاصر عرب از قریحه و فطرت شاعری، در شعر خویش از دیدگاهی انسانی و اجتماعی سخن میگویند. اندیشهها و دریافتها و پدیدههای زیبای جهان شاعرانه خود را به صورتی دلکش و پر تأثیر در قالب نماد به ما عرضه میکنند. در مقاله حاضر تلاش میشود اسطورههای مشترک در شعر این دو شاعر نوپرداز و زبانآور بررسی شود.شفیعی کدکنی و ادونیس از شاعران معاصر نوگرا هسـتند کـه روحیـات مشـابه و زبـان شعری نزدیک به یکدیگر دارند؛ هر دو در روستا و دامان طبعیت بزرگ شده انـد. هـر دو درآغاز به شعر و ادبیات کلاسیک دلبسـتگی عمیـق داشـتند و بـه همـان سـبک شـعر میسرودند و بعدها به شعر نو گرایش پیدا کردند. شفیعی شاعر معاصر ایران و ادونـیس شاعر معاصر عرب از قریحه و فطرت شـاعری، در شـعر خـویش از دیـدگاهی انسـانی و اجتماعی سخن میگویند. اندیشه ها و دریافت ها و پدیده های زیبای جهان شاعرانه خود را به صورتی دلکش و پر تأثیر در قالب نماد به ما عرضه میکنند. در مقاله حاضر تلاش میشود اسطوره های مشترک در شعر این دو شاعر نوپرداز و زبان آور بررسی شود.
خلاصه ماشینی:
این افسانه در شعر ادونیس در زمینه های مختلف مضمونی به کار رفته اسـت و شـاعر آن را به عنوان نمادی برای ارائه واقعیت هـای مختلـف کـه البتـه همگـی در یـک محـور متحدند به کار رفته است ، و آن محور زندگی دوباره رستاخیز و یا به قول عرب ها "بعث " است .
تکرار آیینی این خاطره حماسی باز زایشی را در پـی دارد و جانمایـه پویای این اسطوره زنده تر از هر مرگی، در هر جا، هستی خویش را باز میزایاند: خاکستر تو را باد سحرگهان هر جا که برد مردی ز خاک رویید (عباسی ،١٣٧٨ :٢٣٤) ادونیس هویت تازه ای در حلاج میبیند کـه برگرفتـه از هویـت و شخصـیت حضـرت مسیح (ع ) میباشد و آن تحمل رنج و فداکاری و قربانی شدن برای بقای دیگران اسـت ، و بدین سان حلاج تبدیل به وعده ای میشود و مردمانی را که از دوردست ها همراه مرگ و انجماد و افسردگی میآیند نجات خواهد داد: یا کوکبا یطلع من بغداد محملا بالشعر والمیلاد یا ریشۀ مسمومۀ خضراء لم یبق للآتین من بعید مع الصدر والموت و الجلید فی هذه الأرض النشوریۀ لم یبق الا انت والحضور یا لغۀ الرعد الجلیدیۀ فی هذه الارض الفشوریه یا شاعر الأسرار والجذور ترجمه : ای ستاره طلوع کرده از بغداد که بار شعر و زایش با خود حمـل مـیکنـی، ای قلم موی مسموم سبز برای کسانی که از دور همراه پژواک و مرگ و یخ میآینـد، در ایـن سرزمین رستاخیزی چیزی باقی نمانده است جز تو و حضور تو ای زبـان یخـی تنـدر در این سرزمین پوسته ای، ای شاعر رازها و ریشه ها(عرب ،١٣٨٣: ٦٥).