چکیده:
شناختگرایی ادبی، چنانکه من آن را میفهم، دو دعوی عمده دارد: (1) برخی از آثار ادبی میتوانند شناختی غیرپیشپاافتاده را به خواننده منتقل سازند و (2) ارزش شناختی اثر ادبی، بخشی از ارزش زیباییشناختی آن است. در این مقاله، من از دعوی نخست دفاع میکنم. برای انجام این کار، نخست به سراغ افلاطون میروم و طرحی را از اشکالات معرفتشناختی او بر آثار ادبی که از موضع ضدشناختگرایانه مطرح شدهاند بهدست میدهم و با صورتبندی مجدد آنها از چشماندازی تازه، زمینهای را برای پژوهش معرفتشناسانه خود فراهم میآورم و سپس روند و روالهایی را که آثار ادبی از رهگذر آنها، شناخت گزارهای و غیرگزارهای (شامل شناخت مبتنی بر چشمانداز، شناخت همدلانه و شناخت چگونگی) را برای خوانندگان پدید میآورند، شرح و بسط میدهم. دفاع من از شناختگرایی ادبی انواع متفاوتی از شناخت را از آثار ادبی قابل حصول میداند اما آگاهانه و عامدانه-برخلاف نظر نوام چامسکی و مارتا نوسباوم- از برتری بخشیدن آثار ادبی بر آثار فلسفی و علمی در ارائه نوعی خاص از شناخت پرهیز میکند.شناخت گرایی ادبی ، چنان که من آن را می فهم ، دو دعوی عمده دارد: ١. برخی از آثار ادبی می توانند شناختی غیرپیش پاافتاده را به خواننده منتقل کنند؛ ٢. ارزش شناختی اثر ادبی ، بخشی از ارزش زیباییشناختی آن است . در این مقاله ، من از دعوی نخست دفاع می کنم . برای انجام این کار، نخست به سراغ افلاطون می روم و طرحی را از اشکالات معرفت شناختی او بر آثار ادبی که از موضع ضدشناخت گرایانه مطرح شده اند، به دست می دهم و با صورت بندی مجدد آن ها از چشم اندازی تازه ، زمینه ای را برای پژوهش معرفت شناسانه خود فراهم می آورم و سپس روند و روال هایی را که آثار ادبی از رهگذر آن ها، شناخت گزاره ای و غیرگزاره ای را (شامل شناخت مبتنی بر چشم انداز، شناخت همدلانه و شناخت چگونگی ) برای خوانندگان پدید می آورند، شرح و بسط می دهم . دفاع من از شناخت گرایی ادبی انواع متفاوتی از شناخت را از آثار ادبی قابل حصول می داند؛ اما آگاهانه و عامدانه - برخلاف نظر نوام چامسکی و مارتا نوسباوم - از برتری بخشیدن آثار ادبی بر آثار فلسفی و علمی در ارائه نوعی خاص از شناخت پرهیز می کند
خلاصه ماشینی:
"برای پیش بردن بحث خود، نخست به افلاطون رجوع میکنم و با مدد گرفتن از بحثی تاریخی، صورت بندی مجددی از اشکالات قابل طرح را دربارة مسئلۀ ادبیات و خاصیت معرفت بخشی آن به دست میدهم ؛ سپس وارد قلمروی معرفت شناسی مدرن میشوم تا ضمن بحث از شناخت و اقسام آن روشن شود که اگر اساسا ادبیات بتواند شناختی به دست دهد، کدام یک از انواع شناخت را میتوان از رهگذر خواندن آثار ادبی حاصل کرد تا از این طریق هم پاسخی موجه برای اشکالات مطرح شده در بخش نخست مقاله فراهم آید و هم دفاعی از فرضیۀ نخست شناخت گرایی ادبی عرضه شود.
راو به درستی بر چگونگی استنباط خواننده از متن و نقش ذهنیت او در صورت بندی گزاره های غیرپیش پاافتاده تأکید میکند: حتی ممکن است بتوان بیان گزاره ای غیرپیش پاافتاده ای از جنایت و مکافات استنباط کرد: «امکان دارد جنایت کاری وجود داشته باشد که خواهان دستگیری و مجازات باشد» خلاصه ای از حقیقتی را به دست میدهد که از اثر داستایوفسکی آموختنی است (این رمان با لحاظ کردن آنکه این روایت صرفا دربرگیرندة [احوال ] یک جنایت کار است ، نمیتواند حمایتی معرفتی از جملاتی دربارة برخی یا همۀ چنین جنایت کارانی به عمل آورد) و اینکه داستایوفسکی چنین گزارة خلاف شهودی را از منظر روان شناختی معقول میسازد، او را بسی قابل تحسین میکند (١٢ :٢٠١٠)."