چکیده:
هرچند تأملات فیلسوفانه درباره مباحث زبانی سابقه دیرین در تاریخ تفکر فلسفی داشته
است، اما از اواخر نیمه اول قرن بیستم با اقبال به فلسفه زبانی، اهتمام فکری ـ
پژوهشی به این مبحث در شاخه های گوناگون علوم بشری، بیش از پیش، در دستور کار
فیلسوفان قرار گرفت. از این رو، تحلیل های موشکافانه درباره کارکردهای زبان در نزد
عارفان توجه آن دسته از فیلسوفانی را به خود جلب کرد که از یک سو، تعلق خاطر به
مباحث زبانی داشته و از سوی دیگر، دارای مشربی عرفانی بودند.
نوشتار حاضر تأملی است در کارکرد زبان نزد سه تن از فیلسوفان عارف
مسلک مسیحی، یعنی: دیونوسیوس، ژان اسکات اریژن و مایستر اکهارت.
دیونوسیوس (قرن 6) از زمره اولین فیلسوفانی است که با طرح کلام سلبی و
سکوت مطلق در حوزه الهیات شهرت یافت. وی با طرح مباحث زبان شناختی در عرصه عرفان،
راه را برای فیلسوفان دیگری همچون ژان اسکات اریژن (810ـ877) گشود. اریژن را
می توان ادامه دهنده سنت عرفانی نوافلاطونی در جهان مسیحی دانست. پارادوکس نفی
خالق و مخلوق، کلام مضاعف و سیر نزولی و صعودی از جمله مباحثی بود که اریژن برای
تبیین کارکرد زبان در حوزه عرفان مورد بررسی عقلانی قرار داد.
در ادامه این مقال به مایستر اکهارت (1260ـ1327) از متألهان نام آشنا
در حوزه عرفان مسیحی می پردازیم. اکهارت از معدود عارفانی است که با طرح نظریات
نوظهوری چون تجلی ازلی در ذات، استعاره غلیان و تولد سعی می کند از یک سو، به
تفسیر کتاب فلسفی مشرب انجیل یوحنا بپردازد و از سوی دیگر، کارکرد زبان عارفان و
سخن آنان را از ذات الهی تبیین کند.
خلاصه ماشینی:
"اساسا به نظر دیونوسیوس «حرکت تفکر، از لحاظی همان حرکت خود سالک است»([4]) و به هر مقدار سالک طی طریق کند، تفکر او بیشتر رشد کرده و بر شناختش افزوده می شود; لکن هر چه سالک نزدیک تر شود و به شناخت بیشتری دست یابد، زبانش قاصرتر می گردد تا جایی که مشاهده و شناختش غیر قابل بیان می گردد; چراکه در آنجا ظلمت (عمای کامل) و ورای معقول است «که در آن مرحله، دیگر همه چیز لایوصف است»; آنجا عارف به مرحله ای می رسد که هیچ سخنی را در آن باره نمی تواند بگوید و سکوت محض و کلام سلبی تام در آنجا تحقق می یابد.
»([8]) اگر چنین است، چرا دیونوسیوس خود کلماتی را در توصیف خداوند ـ هر چند به صورت سلبی ـ ذکر کرده است؟ چرا سکوت مطلق اختیار نکرده است؟ آیا این نوعی تناقض گویی و پارادوکس نیست؟ همان گونه که استیس می گوید، دیونوسیوس خود، بر این حقیقت واقف شده است که چاره ای از به کار بردن کلمات در بحث از متعال، ندارد، حتی کلماتی که به کمک آنها امکان اطلاق کلمات را نفی می کند.
سؤالی که مطرح می شود این است: چرا اریژن خود لب به سخن گشوده است و نه تنها به بیان سلب، که به ایجاب آن حقیقت متعال را توصیف کرده است؟ در پاسخ ـ همان گونه که اشاره شد ـ باید بگوییم: اریژن بیان آن حقیقت متعال را آنچنان که هست ممکن نمی داند، لکن آنچنان که در حد فهم آدمی است ممکن می داند و اساسا مطرح شدن زبان سلب و ایجاب به همین دلیل است که حقیقت متعال «هست»، اما نه آن گونه که ما می پنداریم، بلکه فوق «هست» بودن از نظر ما."