چکیده:
از منظر آیتالله ملکی میانجی، در ادیان توحیدی معرفت به ذات مقدس خداوند مشکوک و مجهول نیست؛ بلکه معرفت خداوند در قلب و جان انسان به ودیعت نهاده شده است. از سوی دیگر بر اساس الهیات کالوینی بسیاری از تلاشها برای رد و انکار وجود خداوند و زیستن بدون او، خود شاهدی بر وجود میل و گرایش فطری به خداوند است. آیتالله ملکی میانجی و جان کالوین بر وجود معرفت فطری خدا در نهاد انسان تأکید دارند. در این مقاله کوشیدهایم وجوه اشتراک و افتراق این دو دیدگاه را بررسی کنیم.
خلاصه ماشینی:
"شـناخت خداوند از سنخ علم حصولی هم نیست ؛ بلکه معرفت به خداوند اولا فطری محسوب میشـود، به این معنا که در قلب و جان انسان به ودیعت نهاده شده است و خداوند بر قلب انسان متجلـی میشود و با معرفت شیرین قلبی او را سیراب میکند؛ ثانیا بسیط است ، به این معنا کـه انسـان در اثر اشتغال به زندگی دنیایی بدان متوجه نیست و غافل از آن اسـت (ملکی میـانجی، ١٣٧٣: ٧٩ و ٨٦؛ برنجکار، ١٣٧٤: ٥٤ ـ ٥٥).
از دیدگاه کـالوین ، خداوند با قرار دادن این حس الوهی در درون انسـان هـا ایشـان را از درک و فهـم خاصـی نسبت به عظمت و شکوه خود بهره مند کرده است تا آنها با تکریم الهی و اختصاص شئون زندگی خویش به معبودشان راه سعادت را بپیمایند و راهی برای توسل به جهـل و غفلـت در برابر خداوند نداشته باشند.
٣. ماهیت معرفت فطری فطرت در دیدگاه آیت الله ملکی میانجی یعنی معرفت انسان به پروردگار خویش و شـناخت وحدانیت باریتعالی؛ البته شناختی که اولا خارج از حدین است (حـد تشـبیه و تعطیـل )؛ و ثانیا بسیط بوده به این معنا که «لایعرف انه یعرف » و بر این اساس توجه بـه آن محتـاج بـه مذکر بیرونی است و ثالثا این نحوة معرفت از سنخ تجلیات ١ الهی محسوب میشود (ملکـی میانجی، ١٣٧٣: ١١٧).
بر اساس الهیات آیت الله ملکی میانجی شمولیت معرفت فطری اسما و صفات حق است ، ولی به این بیان که هرگونه ترادفی در آنها محال و بـیمعناسـت ؛ بلکـه تمـامی ایـن الفاظ ، علامت ها و نشانه هایی هستند که ما با آنهـا او را مـیخـوانیم و بـا او بـه راز و نیـاز میپردازیم ."