چکیده:
نشانه- معناشناسی روایی بر دو اصل کنش و تغییر استوار است. کنشگران در این نظام اغلب به شکل منطقی و بر اساس برنامه¬های از پیش تعیینشده پیش می¬روند تا به معنایی مطلوب و پایدار دست یابند. به نظر می¬رسد که در بافت داستانهای اسطوره¬ای و حماسی، گفتمان غالب، گفتمان منطقی و روایی است. در این پژوهش داستان رستم و اسفندیار از شاهنامة فردوسی را از منظر نشانه-معناشناسی بازکاوی می¬کنیم تا با بررسی روابط معنایی موجود در داستان نشان دهیم که علاوه بر نشانه¬های روایی، مؤلفه¬های گفتمانی¬ نیز در جهتدهی معنایی به داستان نقش دارند، زیرا ورود سیمرغ به عرصة داستان، روال طبیعی روایت را دگرگون می¬کند و سبب میشود این بررسی از ¬سطح نشانه-معنا¬شناسی روایی فراتر رود ¬و¬ به نشانه- معناشناسی گفتمانی نزدیک شود. این بررسی نشان می¬دهد که در گفتمان ایدئولوژیک شاهنامه، رستم به عنوان پهلوان شکستناپذیر ایرانی، در مرکز اندیشه قرار دارد. حوادث داستانها به گونه¬ای رقم می¬خورند که به اقتدار رستم در بافت شاهنامه آسیبی وارد نکنند؛ از این رو نشانه¬ها مطابق خواستة گفتهپرداز به قهرمانی رستم در داستان منجر میشوند.
خلاصه ماشینی:
"چگونه مؤلفه های گفتمـانی مـی تواننـد در برجـسته شـدن رسـتم در بافـت ایـدئولوژیک داستان مؤثر باشند؟ هدف از این پژوهش بررسی شرایطی است کـه داسـتان را از سـطح روایتـی منطقـی و از پیش تعیین شده، به سطحی گفتمانی نزدیک می کند؛ از این رو در داستان رستم و اسـفندیار دو زنجیرة گفتمانی را پیش گرفته ایم تا از گذر آن نشان دهیم که عـلاوه بـر نـشانه هـای روایـی ، مؤلفه های گفتمانی نیز در جهت دهی معنایی به داستان نقش دارند، زیرا ورود سیمرغ به عرصـة داستان، روایت را در سطح اندیشه ، کنش و توالی حرکتی دگرگون می کند و سبب مـی شـود کـه در گفتمــان ایــدئولوژیک و گفتــه پــردازیشــدة شــاهنامه ، رســتم همچنــان بــه عنــوان پهلــوان شکست ناپذیر ایرانی در مرکز اندیشه قرار داشته باشد و به اقتدار وی در بافت شاهنامه آسیبی وارد نکند.
٤. چندین نشانه در طول روایت به چشم می خورند که به لحاظ معنـایی از برتـری رسـتم در داستان حکایت می کنند؛ یکی مخالفـت کتـایون بـا اسـفندیار در بخـش اول داسـتان اسـت ، دیگری پیش بینی جاماسب برای مرگ اسفندیار در زاولستان و کـشته شـدن بـه دسـت رسـتم است که البته اسفندیار از آن آگاهی ندارد و نشانة دیگر نشستن شتر در راه زاول بر دوراهی گنبداندژ است که حتی خود اسفندیار نیز فال بد می زند و با این حال تـوجهی بـدان نمـی کنـد."