چکیده:
ما بر این باوریم که: «آگاهی فرد نسبت به خودش خطاناپذیر است»، درحالیکه آگاهی او نسبت به سایر چیزها و یا حتی آگاهی سایر افراد نسبت به او را خطاناپذیر نمیدانیم. چگونه میتوان چنین عدمتقارنی را تبیین کرد؟ متداولترین پاسخ، معمولا مبتنی بر تبیین دکارتی لاک است. ما ابتدا، این تبیین را به چهار فرضیه فرو میکاهیم و سپس با آشکار ساختن تبعات معناشناسانه، معرفتشناسانه و هستیشناسانهی این فرضیهها نشان خواهیم داد که چرا میتوان (و یا باید) به دنبال تبیینی بدیل باشیم. در پایان نیز با اتکای بر آراء ویتگنشتاین متأخر، تبیین بدیلی را ارائه خواهیم کرد که براساس آن، باور به خطاناپذیری فرد در آگاهی از خودش، صرفا به یک پیشفرض زبانشناسانه برمیگردد که ما را برای تفسیر کلام یکدیگر آماده میسازد.
خلاصه ماشینی:
"آیـا در صورت رخ دادن چنین اتفاقاتی، باید بپذیریم که ضرورتی در باب آنچه طلا مینامیدیم ، نقض شده اسـت ؟ آیا تنها به این دلیل که برخی از اوصاف معین خطا از آب درآمده اند، ما نیز آنچه که تـا پـیش از ایـن طلا مینامیدیم را دیگر طلا نخواهیم نامید؟ یا آنکه اساسا متقاعد خواهیم شد که درواقـع طلایـی وجـود نداشته است ؟ برای آنکه این بحث باز هم ملموس تر شود، به این پرسش بیندیشید کـه : اگـر «سـیوسـه دهانه داشتن » مندرج در معنای نام «سیوسه پل » باشد، و اگر برحسب اتفاق روزی یکی از این دهانه هـا (یا حتی چند تای از آن ها) تخریب شود آنگاه آیا مردم بتدریج خواهند گفت کـه نـام «سـی و سـه پـل » معنای خودش را از دست داده است ؟ آیا آنان مسمای این نام را گم خواهند کرد؟ پاسخ کریپکـی بـه ایـن پرسش ها، دقیقا همان پاسخی است که بسیاری - حتی بی آنکه بدانند چرا - بداهتا به ذهن شـان خطـور می کند؛ خیر.
درمقابـل ، برخی نیز رویکردی برون گرایانه در پیش میگیرند و اعتقاد دارند: از آن جهت که یـادگیری کـاربرد یـک واژه ، در افـراد مختلـف ممکـن اسـت دارای پیشـینه ی متفـاوتی باشـد، پـس «حتـی اگـر آنـان بتواننـد اندیشه هایشان را به نحو صحیحی در قالب واژگان بیان کنند -کـه غالبـا نیـز فـرض بـر ایـن اسـت کـه میتوانند- باز هم محتوای اندیشه هایشان تا حدی مبتنی بر شـرایط و رویـدادهای بیـرون از ذهـن شـان تحلیل و نقد تبیین دکارتی لاک درباره ی این باور و ارائه ی ."