چکیده:
گلشیری بر خلاف بسیاری از نویسندگان ایران، چندان علاقه ای به ادبیات استعاری و مرسوم در سال های پس از کودتا نشان نداد. او استعداد خود را بیشتر صرف روایت پیچیده و پاره ای صراحت گویی های نهفته در لا به لای صحبت ها و حوادث به ظاهر معمولی کرد و از نماد و کنایه نیز باری افزودن بر داغیره دلالت های ضمنی و گسترش بخشی به عمق و عرصه معنا در داستان استفاده می کرد.
خلاصه ماشینی:
"در همان صحنهای که خاطرۀ سقوط مراد از کالسکه برای شازده تداعی میشود،علاوه بر آن که سقوط سورچی،خود دلالت پر معنایی بر سقوط اقبال این خاندان است،پیشتر از آن،وقتی به عبور عجول کالسکه از خیابانهای ریگریزی شده اشاره میشود،در حالی که بخار گرم دهان اسبها و مراد مخلوط میشود و توجه مردم به طرف آنها معطوف،این معنای ضمنی را با خود به همراه دارد که، زمانی اسب اقبال آنها در خیابانها چهار نعل میتاخته است؛یعنی تمام مظاهر مرتبط با این خاندان از شوکت و عظمت حسرتانگیزی برخوردار بوده است.
برای رسیدن به این دریافت البته،اشارات کافی در بعضی بخشها تعبیه شده است:یکی از آنها،پیش کشیده شدن موضوع عهدنامۀ ترکمانچای و افسانۀ شاهزادۀ بحر خزر و نقش روس و انگلیس در این قرارداد استعماری است؛و دیگری تداعی شدن ماجرای عصبانیت پدر-در ظاهر پدر راوی،اما در باطن پدر دوست راوی یا به قول خود راوی«اصلا پدر،لغت پدر»(همان/ص 95)،یعنی کسی که نمایندۀ نسل پدریان است،در برابر راوی که نمایندۀ نسل فرزندان است،نسل گذشته و نسل آینده-در ایستگاه قطار و رو آوردن به میخوارگی و بد و بیراه گفتن به سران مملکت که پس از سازش در پشت پرده،مانع از جنگیدن سربازان در جبهههای جنگ شده بودند و با تن دادن به قراردادهای خفتبار،شهرهایی چون سمرقند،بلخ،بخارا،باکو،هرات،گنجه،شکی و شروان را با احترامات فائقه در طول تاریخ به بیگانگان تقدیم کرده بودند."