چکیده:
عرفایی که سکوت را یگانه راه «گفتن» از خدا میدانند، بیشترین سخن عرفانی را گفتهاند. مولانا از «پرگفتارترین خموشان» در پاسخ به چرایی این عملکرد، کثرت آفرینش را ثمرۀ «گفتن» از بحر معنا میداند. بحری که شرط ورودش خموشی است و پس از وصل هم، مقایسۀ فهم بسیط و پیشامفهومی بحر در مقابل برونداد نارسای زبانی، باعث حیرت و ادامۀ سکوت است؛ اما «ماهیان» بحر به «ناطق اخرس» موصوفاند. گادامر با متافیزیکزدایی از «کلمۀ درونی» آگوستین (بحر معانی مولانا) جهانروایی هرمنوتیک را حاصل تقابل دو نطق میداند: نطقدرونی که سراسر موضوع یا اسکلت خالی اندیشه است و نطق بیرونی، که گفتاری است همواره عقبمانده از «قصد» درونی؛ جبران این عقبماندگی، جستجوی دائم کلمۀ مناسب (تفکر) و گفتگوهای گونهگون برای بیان حداکثری مافیالضمیر (پرکردن اسکلت خالی اندیشه) و حاصل آن خصوصا در امور «بیتصویر» و «رازآلود» عرفانی، تصویرگری، تمثیلآوری و شرح و بسط کلام و درنتیجه، کثرت آفرینش است
خلاصه ماشینی:
"شمارة ٣٢، تابستان ١٣٩٤ ١٠٥ در ابیات بالا کلامی که بدون لب گشودن و در سکوت رخ می دهد و با گفتگوی جان ها ممکن می شود و در صورت رسیدن به آن ، از کلام ظاهری بی نیاز می شـویم ، چـه کلامـی است ؟ در ادامه مولانا احوال سالک را پس از فنای فی الله شرح مـی دهـد و در ایـن خـلال ویژگی های «ناطق اخرس » را هم به شکل تفصیلی تر بیان می دارد: «صــورت »معشــوق زو شــد در نهفــت رفت و شد بـا «معنـی »معشـوق جفـت گفت : «لبسش گر ز شـعر و ششترسـت اعتنــاق بــی حجــابش خوشــتر اســت مــن شــدم عریــان ز تــن او از خیــال مـــی خـــرامم در «نهایـــات الوصـــال » این مباحث تـا بـدین جـا گفتنـی اسـت هرچه آید زیـن سـپس بنهفتنـی اسـت ور بگــــویی ور بکوشــــی صــــدهزار هســــت بیگــــار و نگــــردد آشــــکار تــا بــه دریــا ســیر اســب و زیــن بــود بعــد از اینــت مرکـــب چــوبین بـــود مرکب چـوبین بـه خشـکی ابتـر اسـت خــاص ، آن دریاییــان را رهبــر اســت ایــن خموشــی مرکــب چــوبین بــود بحریـــان را خامشـــی تلقـــین بـــود هــر خموشــی کــه ملولــت مــی کنــد نعــره هــای عشــق آن ســو مــی زنــد تو همی گویی عجـب !"