چکیده:
نظم نمادین ساحت مرگ ابژههاست. دال و نماد با مرگ گره خوردهاند. با طلوع دالها، مدلولها غروب میکنند و خرسندیهای پیشانمادین از زندگی بشر رخت برمیبندند و نگاه سنگین و خیرهای بر زندگی حاکم میگردد که سوژه را از ذاتیترین بخش وجودی خود محروم میکند. اما نظم نمادین خود پیرامون یک هستۀ تروماتیک برساخته شدهاست؛ پیرامون چیزی که از نمادینه شدن میگریزد. رانۀ مرگ در روانکاوی نوفرویدی لاکان عنصری است انقلابی که نظم نمادین را مختل میکند. بوف کور رانۀ مرگ است؛ نظم نمادین در بوف کور به دیدۀ تردید مینگرد. راوی بوف کور مازادی است که تن به دام دالهای نظم نمادین نمیسپارد. بوگام داسی، دختر اثیری و لکاته استعاره و تجسمی از خوشیهایی هستند که در نظم نمادین از راوی دریغ شدهاند. این فقدان و محرومیت راوی را به جستجو و تکرار خوشیها و ابژههای از دست رفته برمیانگیزد. این مقاله تلاش میکند با استفاده از تلقی ژاک لاکان از رانۀ مرگ، اصرار راوی بوف کور را در شکستن ممنوعیتهای نظم نمادین مورد بررسی قراردهد تا نشان دهد که بوف کور برخلاف نظر بعضی از منتقدان اثری منفعل نیست.
خلاصه ماشینی:
"همة ناخوشی ها و ناخرسندی های راوی بوف کور سپری شدن لحظة نابی است که فقط یک بار در همة زندگی روی می دهد و از آن پس برای همیشه از زندگی بشر رخت برمی بندد و دور از دسترس قرار مـی گیـرد و اصـرار بـر تکرار آن ، منجر به درد و رنج و رانة مرگ می شود: در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم کـه در زنـدگی مـن یـک شعاع آفتاب درخشید اما افسوس ، این شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتـو گذرنـده ، یـک سـتارة پرنده بود که به صورت یک زن یا فرشته به من تجلی کـرد و در روشـنایی آن یـک لحظـه ، فقـط یک ثانیه همة بدبختی های زندگی خودم را دیدم و به عظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتـو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد.
بوگام داسی ، لکاته (دختر کنار نهر سورن ) و دختر اثیری ، استعاره و تجسمی از لـذت هـا و خوشی ها و ابژه های امر واقع هستند که بـا گـذر از دوران پیشـاادیپی بـه نظـم نمـادین ، و طبیعت به فرهنگ و تمدن ، از راوی دریغ شده اند و دور از دسترس او قرار گرفته اند و راوی خلأ و فقدان آن را در همة زندگی ، در اعماق وجودش احساس می کند."