چکیده:
مبحث علیت همواره به عنوان امالمسائلی در مباحث فلسفی مورد توجه اندیشمندان بوده است. ازآنجاکه انکار یا پذیرش علیت تاثیر مستقیمی در انکار یا پذیرش وجود خدا به عنوان علةالعللدارد هر دو گروه از فیلسوفان ملحد و موحد برای انکار یا اثبات وجود خدا مبحث علیت را به طورجدی بررسی کردهاند. ملاصدرا بر اساساصالةالوجود، وجود حقیقی را مخصوص واجب الوجود میداند که سایر موجودات موجودیت خود را از آن دارند و هیوم برای انکار وجود خدا، ناچار به انکار حقیقت علیت است. وی با رد حقیقت علیت معتقد شد آنچه انسان از علیت میداند چیزی جز تخیلات و تداعی معانی و عادات ذهنی بشری نیست. بر این اساس وجود خدا نیز از ساختههای ذهن بشر تلقی میگردد. انکار وجود خدا به طورمنطقی و عقلی، اولا موجب انکار اصل بدیهی علیت شده، صدفه را در هستی وجودات اثبات میکند که این خود منجر به انکار واقعیت، عینیت و هستی خارجی جهان ممکنات و در نتیجه قول به سفسطه و پوچانگاری خواهد شد. اشکال عمده هیوم در تحلیل علیت این است که وی منفک از عالم عین و با ذهنیت محض به تحلیل علیت میپردازد؛ درحالی که برای اثبات و تحلیل صحیح علیت لازم است به پیوند عمیق مباحث هستیشناختی با معرفتشناختی و رابطه عالم عین و عالم ذهن در معرفت توجه ویژه داشت.
The causality always has been significant in the Thinkers View
as a philosophical main Issue. Since denial or acceptance of
causality have a direct effect in denial or acceptance of God
Existence, as the First cause, both groups of atheist and theist
philosophers have examined on this Issue seriously.
Sadra According to originality of Being, believes that the Real
Existence is Belong to the Self-existent who the other creatures
have their own Existence from him.
And Hume to deny the existence of God is Inevitable to deny the
truth of causation. He with denying the fact of causation hold that
what the man knows About Causality is nothing but Imaginations,
association and mind habits. Based on that, the God existence
imposed as manufacture of the humans mind.
The atheism logically and intellectually is the Reason for Denial
of the self-evident principle of causation and proof the accidence in
the being of the creatures and leads to denial of the reality, Identity
and existence of the being. And finally requires the sophistication
and nihilism.The main fallacy of Hume in causation analysis is that
he analysis the causation separate from the exact of being with the
mere mentality. Whereas for correct proving and right analysis of
causation it is necessary to considerate the deep link between
ontology and epistemology and the relation between the mental
world and the real one.
خلاصه ماشینی:
"چنــان کــه گذشــت ، از طریــق مهــم تــرین مبنــای هستی شناختی ملاصدرا یعنی اصالة الوجود هم هستی و وجود معالیل در عالم خارج توجیـه عقلانی می یابد و هم معرفت انسان به آنها به عنوان امور واقعی که متعلـق درک و معرفـت انسان واقع می شوند، تبیین مـی گـردد؛ یعنـی وجـود واجـب الوجـود غیـر از اینکـه علیـت هستی شناختی را اثبات می کند، علیت معرفت شناختی را نیز به اثبات می رساند؛ به این معنـا که اگر واقعیت غایی نباشد، سایر واقعیت ها نیز بهره ای از واقعیت نخواهند برد و چیزی کـه بهره ای از واقعیت نداشـته باشـد، متعلـق فهـم انسـان قـرار نمـی گیـرد؛ بنـابراین از طریـق واجب الوجود، هم وجود عینی اشیا توجیه می یابـد و هـم وجـود ذهنـی و ازآنجاکـه علـم ، چیزی جز «ادراک مطابق با واقع » نیست ، اصل مهم تطابق ذهن و عین ، اصلی اساسی اسـت که رئالیسم و واقع گرایی معرفتی را به اثبات می رساند و ایدئالیسم و سفسطه را رد و انکـار می کند؛ لذا عمده دلیلی که سبب انحراف و مغالطه هیوم در تحلیل و رد علیـت شـده ، ایـن است که بحث وی از علیت ، ذهنی محض بوده ، به کلی از عالم عین بریده و منفک اسـت و وقتی که ذهن ، فارغ از آنچه در عالم عین می گذرد برای خود خیال بافی کند، نتیجـه ای بهتـر از آنچه هیوم بدان دست یافته است ، به دست نخواهد داد."