چکیده:
بر اساس چارچوب نظری هابرماس از «نسبت اخـلاق و سیاسـت » در سـیر تـاریخ اندیشة سیاسی غرب، اخلاق و سیاست در دورة کلاسـیک و در سـنت ارسـطویی حول مفهوم «سعادت» با هم عجـین مـی شـوند، زیـرا اخـلاق سـعادت را تعریـف می کند و سیاست در خدمت تحقق مفهوم سعادت قرار می گیـرد. حـال آنکـه در اندیشة سیاسی مدرن و در سنت هابزی، اخلاق و سیاست از هم جدا مـی شـوند، زیرا سیاست هدف خود را نه سعادتمندکردن و بافضیلت نمودن شهروندان، بلکـه کنترل و مدیریت غرایز انسانی برای ایجاد «امنیت » و تحقق «رفاه» تعریف می کند. با این توصیف و طبق چارچوب نظری هابرماس، مقالة حاضر بر این نظر است که در اندیشة متفکران مکتب فرانکفورت، اخلاق و سیاست همانند سـنت کلاسـیک حول مفهومی اخلاقی به هم پیوند می خورند، بـا ایـن تفـاوت کـه حلقـة اتصـال اخلاق و سیاست در مکتب یادشده، نه مفهـوم «سـعادت» بلکـه مفهـوم «رهـایی » است ؛ مفهومی که منطبق بر «اخلاق فضیلت » است . با این توضیح که هـر یـک از متفکران این مکتـب ، راه تحقـق «رهـایی » را در مکـانیزمی خـاص خـود تعریـف می کنند. هورکهایمر «خرد عینی »، آدورنو «زیبـایی »، مـارکوزه «بازسـازی عقلانـی جامعه » و هابرماس «گفت وگو» را راه رسیدن به رهایی می دانند.
خلاصه ماشینی:
"بـا ایـن توصیف از «اخلاق فضیلت »، می توان ادعا کرد که مکتب فرانکفورت به عنوان تفکری قرن بیستمی ، «چرخشی » به اخلاق کلاسیک و مبتنی بـر اخـلاق فضـیلت اسـت ؛ زیـرا فعـل اخلاقی را فعلی می داند که برآیند فضایل و ماهیت راستین فاعل فعل باشد.
رهایی در سنت نظریة انتقادی مفهومی اخلاقی ، بـه معنای فضیلت گرایانة آن است ؛ زیرا این مفهوم نه بـر عـاملیتی خـارجی و رهـایی از آن، بلکه بر ذات و سرشت اشیا و انسانها تأکید کرده و درصدد است تا فعل و کردار انسـانی را با ماهیت انسان منطبق کند.
از این رو «زیبایی » از یکسو با مبتنی کردن رفتار انسـان بـه ذات و فضـیلت درونـی او، خصلتی اخلاقی به خود می گیرد و از سوی دیگر بـا توجـه بـه طبیعـت و فضـیلت ویـژه و منحصر به فرد هر شخص که در هنر تجلی می یابد، زمینة کنش هایی را فراهم می کند کـه با منطق یکسانانگار عقلانیت جدید به مبـارزه برمـی خیزنـد و فردیـت هـای خـودآیینی را می آفرینند که از تسلیم شدن به طرحهای سیاسی تمامیت خواه می گریزند.
مقالة حاضر با کاربرد چارچوب نظری هابرماس دربـارة اخـلاق و سیاسـت در مکتـب فرانکفورت به این نتیجه رسید که در اندیشة سیاسی مکتب یادشده، دو «چرخش » عمده به سمت فلسفة کلاسیک رخ می دهد؛ یکـی چـرخش از اخـلاق عمـدتا نتیجـه گرایانـه و وظیفه گرایانة مدرن به اخلاق فضیلت گرایانة کلاسیک، البته با خوانشـی انقلابـی از اخـلاق اخیر و دیگری چرخش از جدایی اخلاق و سیاست در اندیشة مدرن به تجـانس ایـن دو در اندیشة کلاسیک یونـان باسـتان؛ بـا ایـن تفـاوت کـه مفهـوم «خیـر» و «سـعادت» در دورة کلاسیک، جای خود را به مفهوم «رهایی » به عنوان حلقة واسط اخلاق و سیاست در مکتـب فرانکفورت داده است ."