چکیده:
جایگاه نظام فلسفی توماس آکوئیناس در میان فلاسفة مسیحی و ملاصدرا در میان فلاسفه اسلامی غیرقابل انکار است. آنچه برای هر دوی آنها در مرتبة اول اهمیت قرار دارد، وجود است. اما اکثر فلاسفه غربی قبل از توماس و برخی از فلاسفه اسلامی قبل از ملاصدرا ماهیتگرا بودهاند. توماس تفوق فعل وجود را بر ذات کاملا درک کرد و ملاصدرا نیز اصالت را از آن وجود دانسته است. نوشتار حاضر سعی بر آن دارد که به بررسی امکان اصالت وجودی بودن فلسفه توماس آکوئینی بر پایه فلسفه ملاصدرا بپردازد و این مسئله را بررسی نماید که آیا همانطور که اتین ژیلسون و دیگر مفسرین مشهور توماس آکوئینی عنوان میکنند، میتوان توماس را «اصالت وجودی» نامید. در اهمیت پرداختن به این مسئله باید گفت که توماس آکوئینی در غرب امروز پرطرفدارترین متفکر بشمار میرود؛ آنهم در غربی که همیشه شاهد ظهور فلسفههای نو میباشد. بنابرین، بررسی این مسئله که آیا یکی از مهمترین تفاسیر از این متفکر نادرست است، شاید بر اهمیت موضوع مورد تحقیق بیفزاید. به این منظور به روش کتابخانهیی و با توجه به تفسیر و تحلیل محتوا آثار دو فیلسوف مذکور بررسی شده و این نتیجه بدست آمده است که توماس چیزی جز زیادت وجود بر ماهیت که در آثار ابنسینا نیز مطرح است را عنوان نکرده است و در مقایسه با ملاصدرا نمیتوان او را «اصالت وجودی» دانست.
خلاصه ماشینی:
"مقایسه آراء دو فیلسوف در باب اصطلاحات وجود، موجود و ماهیت در مقام مقایسه میان آراء دو فیلسوف مورد نظر، در باب وجود، موجود و ماهیت، سه تفاوت را میتوان تمییز داد: نخست آنکه از نظر توماس، آنچه ملأ خارج را تشکیل میدهد، موجود است؛ یعنی هر آنچه غیر از خداوند است، واقعا و حقیقتا دارای همان ترکیباتی است که عقل و تعقل منطقی به آن نسبت میدهد و این از فیلسوفی که مشرب ارسطویی دارد، دور از انتظار نیست؛ زیرا از نظر ارسطو، منطق، تنها ابزار ذهنی نیست، بلکه واقعیت، خارجیت و عینیت دارد.
اما باید گفت کسی که در تنها کتاب فلسفی توماس بنام درباره وجود و ماهیت بیشترین تأثیر را داشت ابنسینا بود؛ که البته ژیلسون و برخی دیگر از مفسرین با این نظر مخالفت مینمایند که در ادامه به نقد و بررسی دیدگاه آنها در اینباره خواهیم پرداخت.
بنظر میرسد که کاپلستون نیز در بیان تفاوت قول توماس با ابنسینا و فارابی صرفا باصطلاح عرض بودن وجود برای ماهیت توجه نموده و مفاد سخن توماس را از نظر دور داشته است، زیرا هم برای ابنسینا و فارابی و هم برای توماس آنچه در تمایز نهادن میان وجود و ماهیت مهم بنظر میرسد این است که چون وجود غیر از ماهیت موجودات است و داخل در قوام ذات آنها نیست، پس به علتی خارج از ذات و ماهیتشان وجود دارند و فقط موجودی که وجودش عین ماهیت اوست، برای وجودش بینیاز از علت است."