چکیده:
نوشتار حاضر پژوهشی است تحلیلی- انتقادی درباره جایگاه انسان و عجین شدن او با مسائل دینی و موضوع نافرمانی و عصیان. علاوه بر این، مباحثی مانند: پاداش، عقوبت، رستگاری و نجات نوع بشر در دو اثر بزرگ ادب جهان «مثنوی» مولانا و «بهشت گمشده» میلتون مورد بحث و تامل تطبیقی قرار گرفته است. اشعار و اندیشههای مولانا در ایران و جهان قبول خاص و عام یافته است. مولوی یکی از چند شاعر برتر زبان فارسی و جهان به شمار میآید؛ عموما میلتون را نیز بزرگترین شاعر انگلیسی، پس از شکسپیر میدانند و «بهشت گمشده» وی را بزرگترین منظومه داستانی انگلیسی. این اثر از بزرگترین حماسههای الهی- انسانی است که به زبانهای جدید سروده شده و مقایسه این دو اثر حتی در یک زمینه مقایسه سخن و اندیشه دو ملت و دو فرهنگ کهن و ریشهدار است. نگارنده در این مقال میکوشد تا با بررسی وجوه مشترک و متضاد اشعار این دو شاعر بزرگ در موضوع انسان، خدا، شیطان و جهان و تحلیل هر یک، به مقایسهای تحلیلی و انتقادی در این راستا دست یابد.
خلاصه ماشینی:
"علاوه بر آن، میلتون پس از ذکر نافرمانی و عصیان و غرور و خودپسندی شیطان که فرشتگان دیگر را نیز با خود همراه می¬کند، بشر را مهمترین عامل لذت و خشنودی خداوند میداند، به گونه¬ای که این بشر تازه آفریده شده بیش از همه مورد لطف و عنایت ذات اقدس الهی قرار می¬گیرد و خدای متعال همۀ پدیده¬های خارق¬العاده را برای او فرمان داده و آفریده است؛ و در نهایت، به دنبال سرخوردگی¬هایش از فرشتگان و مقربان درگاهش انسان را قدرتی تام می¬بخشد و وی را فرمانفرمای همۀ فرشتگان حامل عرش الهی می¬کند و تا آنجا پیش می¬رود که هیچ موجود دیگری حق جانشینی وی را نخواهد داشت!
با چشم گشودن در دنیای ثانوی در هنگام احیای عدالت، مرگ خواهد توانست بشر را به همراه آسمان و زمین احیا شده، به سوی خداوند عروج بخشد!» (همان: 1079-1080) مولانا نیز بر این عقیده است که شیطان عامل ترغیب انسان به گناه است: او بکوشد تا گنـاهـی پرورد زآن گنه ما را به چاهی آورد چون ببیند کآن گنه شد طاعتی گردد او را نامـبارک سـاعتـی دفتر اول، ب41-3840 لیکن رحمت خداوند را سوزانندۀ گناه انسان¬ها می¬داند: آتشـی خوش برفروزیـم از کرم تا نماند جرم و زلت بیـش و کم آتشی کز شعله¬اش کمتر شـرار می¬بسوزد جرم و جبر و اختیـار شعله در بنگاه انسانی زنیـم خار را گلزار روحانی کنیـم دفتر پنجم، ب1848 توبه و پشیمانی و مجازات آدم و حوا آدم و حوا گویی هر دو از شرابی تازه سرمست در شادمانی عجیبی غرق گشته و از آن میوۀ ممنوعه تناول کردند تا جایی که در وجود خود الوهیتی احساس کردند که موجب می¬شد روییدن بال¬هایی را در اندام خود حس کنند و زمین را نادیده انگارند!"