چکیده:
دولتها در سیاست خارجی، اغلب مطابق نیازهای داخلی، موقعیت جغرافیایی،ژئوپولیتک، ساختار و عملکرد نظام بین الملل استراتژیهای را برای تامین منافع ملی برمیگزینند. کشور ایران با عنایت موقعیت حساس از جغرافیای جهانی، همواره موجب رقابت قدرتهای بزرگ برای تسلط بر این کشور شده است. این مقاله تلاش دارد به این سوال پاسخ دهد که چرا دستگاه دیپلماسی در عصر پهلوی و در موقعیت جنگ جهانی دوم گرفتار ائتلاف قدرتهای بزرگ شد و قدرتهای بزرگ بر سر سقوط دولت پهلوی با یکدیگر به توافق رسیدند. مقاله حاضر در قالب پهارچوب تئوریک «واقع گرایی ساختاری » به دنبال تأیید این فرضیه است که فقدان استراتژی در روابط خارجی و داخلی، و ساختار حاکم بر روابط بین الملل موجب ناکامی دستگاه دیپلماسی و ائتلاف قدرتهای بزرگ شده و این امر ناکامی دستگاه دیپلماسی ایران در جنگ جهانی دوم در حفظ منافع ملی درعرصه بین الملل را به همراه داشته است. مقاله حاضر در قالب پهارچوب تئوریک «واقع گرایی ساختاری » به دنبال تأیید این فرضیه است که فقدان استراتژی در روابط خارجی و داخلی، و ساختار حاکم بر روابط بین الملل موجب ناکامی دستگاه دیپلماسی و ائتلاف قدرتهای بزرگ شده و این امر ناکامی دستگاه دیپلماسی ایران در جنگ جهانی دوم در حفظ منافع ملی درعرصه بین الملل را به همراه داشته است.دولتها در سیاست بینالملل، مطابق نیازهای داخلی، موقعیت جغرافیایی، ژئوپولیتک، ساختار و عملکرد نظام بینالملل استراتژیهای را برای تأمین منافع ملی برمیگزینند. ایران در موقعیتی حساس از جغرافیای جهانی قرار دارد و این موقعیت همواره موجب رقابت قدرتهای بزرگ برای تسلط بر این کشور شده است به همین دلیل ایران نقشی ویژه در معاملههای بینالمللی و نقشههای استراتژیک پیدا میکند. با توجه به اینکه هیچ اشارهای به نقش نظام بینالملل و رویکرد آنها در ورود ایران به هر دو جنگ جهانی دوم و تحمیلی نشده است. این پژوهش قصد دارد به بررسی مسئله استراتژیهای دستگاه دیپلماسی و ساختارهای بینالمللی در ائتلاف قدرتهای بزرگ در دو جنگ جهانی دوم و تحمیلی بپردازد و به این سؤال پاسخ دهد که چگونه ساختار نظام بینالملل زمینه ورود ایران به جنگ دوم جهانی و تحمیلی را فراهم آورد و چرا نقش ساختار در جنگ تحمیلی در مقایسه با جنگ جهانی دوم کمرنگتر شده است. فرضیه ما این است عدم سازگاری استراتژی کارگزار با ساختارها سبب به ورود ایران به جنگ و مقاومت کارگزار در جنگ تحمیلی سبب تعدیل ساختار شده است.
خلاصه ماشینی:
"سیاستمداران هر دوطرف در پی بهرهبرداری از جنگ عراق علیه ایران به نفع خود بودند؛ مقامات شوروی انقلاب ایران را بهعنوان نیروی آشوبساز در حوزه مرزهای پیرامونی و عرصههای درون ساختاری اتحاد شوروی تلقی نموده، بر ضرورت مقابله و محدودسازی انقلاب ایران تأکید داشتند و معتقد بودند که اگر قدرت سیاسی و استراتژیک ایران افزایش پیدا کند، موازنه قوا در حوزه منطقهای دگرگونشده و در چنین شرایطی، ایران به انجام چالشهای فراگیری در برابر قدرتهای بزرگ مبادرت مینماید (گازیروفسکی و کدی، 1387: 66).
برای پایان دادن به جنگ، تقسیمکار نانوشته به این شکل بود که شوروی بهطور گسترده به پشتیبانی لجستکی برای احیای ارتش عراق بپردازد و آمریکا نیز با اعمال فشار اقتصادی، سیاسی و نظامی همچون تحریم نفتی و تسلیحاتی، حضور نظامی در خلیجفارس و حمله به نفتکشها و بنادر و تصویب قطعنامه 598 در سازمان ملل، ضمن برقراری مجدد موازنه در جنگ، ایران را به پذیرش آتشبس وادار کنند.
افزایش غیرقابلتحمل فشارها و تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم علیه ایران، توافق بیسابقه اعضای دائم شورای امنیت برای پایان جنگ، حضور گسترده آمریکا و غرب در خلیجفارس، وضعیت بحرانی بازار نفت و بالطبع وضع اقتصادی کشور، حمله نیروهای نظامی آمریکا به سکوهای نفتی ایران و ورود آمریکا به صحنه درگیری در خلیجفارس (درویان، 1391: 223) و غرق کردن چندین کشتی جنگی ایران،گسترش بمبارانهای شیمیایی همگی باعث تحول در گفتمان سیاست خارجی و ظهور خرده گفتمان مصلحتگرایی مرکز محور در اواسط جنگ تحمیلی شدند."