چکیده:
نظریه نظم عبدالقاهر جرجانی از جمله نظریات زبانی ارزشمند در میراث اسلامی ماست که در بسیاری از مبانی و مفاهیم، ارتباط تنگاتنگی با جدید ترین نظریات زبانی و نقدی معاصردارد. از جمله این نظریات، نظریه نقشگرای هلیدی میباشد آنجا که ما شاهد نقاط اشتراک فراوانی میان مفاهیم و اصول به کار رفته از جانب جرجانی و هلیدی میباشیم. پژوهش حاضر بر آن است تا با روشی توصیفی – تحلیلی، در سه بخش اساسی به بررسی برخی از این اشتراکات پرداخته تا با درنوردیدن بعد زمانی بین دو اندیشه زبانی متعلق به دوران قدیم و معاصر، برخی جوانب نقشگرایانه نظریه نظم را آشکار ساخته و ثابت کند زبان به مثابه پدیدهای بشری، زمان و مکان و قومیت خاصی نمیشناسد. این سه بخش عبارتند از: نظریه نظم و دستور نظام مند، نظریه نظم و بافت، نظریه نظم و ساخت متنی. از یافته های پژوهش میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: تقارب بین مفهوم نظم (اراده معانی نحوی) نزد عبدالقاهر و مفهوم دستور نظام مند نزد هلیدی، اهتمام هر دو نظریهپرداز به بافت (زبانی و غیر زبانی) و نقش ویژه آن در تبیین معنای متن، اتفاق نظر هر دو نظریهپرداز در نقش بی بدیل متکلم و مخاطب بر چینش کلمات و تاثیری که این چینش بر بار اطلاعاتی کلام دارد.
نیز مشهود است.
خلاصه ماشینی:
از یافته های این پژوهش می توان به تقارب میان مفهوم نظم (ارادة معانی نحوی) نزد عبدالقاهر و مفهوم دستور نظاممند نزد هلیدی اشاره کرد؛ همچنین اهتمام هردو نظریه پرداز به بافت (زبانی و غیرزبانی ) و نقش ویژة آن در تبیین معنای متن به چشم می خورد؛ اتفاقنظر هردو نظریه پرداز در نقش بی بدیل متکلم و مخاطب بر چینش کلمات و تأثیری که این چینش بر بار اطلاعاتی کلام دارد، نیز مشهود است .
به عبارتدیگر، نظریة جرجانی ، نظریه ای چندبعدی است و به سبب «آمیختگی ای که عبدالقاهر میان دو علم معانی ، نحو و ادبیات می یابد» (عباس، ١٩٩٩: ١١)، صورتهای زبان با نقش هایش درهم آمیخته و با یکدیگر تعامل می کنند؛ بنابراین ، در این نظریه ، جوانب صورتگرایانه ، نقش گرایانه و شناختی نیز می توان یافت ؛ اما باتوجه به اینکه جرجانی در این نظریه برای معنا و بافت ـــ به ویژه بافت موقعیت ١ـــ اهمیت ویژهای قائل است ، شاید بتوان به طورویژه به تقاربهای موجود میان نظریة نظم و مکاتب نقش گرا، به ویژه نقش گرای هلیدی اشاره کرد.
عبدالقادر حسین می گوید: اگرچه ابتکار نظریة نظم به سبب بسط و تفصیل این نظریه و تطبیق آن بر بیشتر ابواب بلاغت به عبدالقاهر منسوب می شود؛ باید گفت ، این سیبویه بود که چراغ را به دست عبدالقاهر داد و راه را بر او روشن کرد (حسین ، ١٩٩٨: ١١٤) محمد محمدابوموسی معتقد است که عبدالقاهر در دلائل الإعجاز ـــ که کتاب اصلی او در طرح نظریه اش است ـــ «از آرای دو دانشمند پیش از خود یعنی سیبویه و جاحظ بسیار بهره گرفته است ، نه تنها در جزئیات، بلکه در صلب موضوعاتی که آنها را پایه گذاری و استخراج کرده است » (محمدابوموسی ، ٢٠١٠: ٢٤-٢٥).