چکیده:
حقیقت، پرسشبرانگیزترین مسالة فلسفی است که اندیشة فیلسوفان را همواره به خود جلبکردهاست. مارتین هایدگر با تعریف حقیقت به نامستوری (الثیا)، حقیقت را از معیار سنجش صدق و کذب گزاره خارج کرده و به آن جایگاهی هستیشناسانه بخشیدهاست. در این مقاله ارتباط میان حقیقت و شیء در فلسفة هایدگر بررسی میشود و استدلال میشود که نگاه هایدگر به هستیهای ابزاری تاثیر قاطعی بر حقیقتاندیشی وی داشتهاست. تفسیر ما از ارتباط حقیقت و شیء در فلسفة هایدگر متمرکز بر روی بند 44 وجود و زمان است. این بند اوّلین جایی است که هایدگر مسالة حقیقت را به صورت جدّی مطرح میکند. در عنوان مقاله از واژة دیالکتیک استفاده شدهاست که به نظر میرسد مناسبترین واژه برای بیان ارتباط دوجانبه میان دو موضوع است. بنابراین دیالکتیک حقیقت و شیء، افق سنجش و ارزیابی حقیقت است که از منظر هستیشناسی پیشدستی و هستیشناسی تودستی واکاوی شدهاست. این دو گونه هستیشناسی ناظر بر دو نحوة تقرّب و نزدیکی ما با اشیای درونجهانی است. هدف مقاله نشاندادن پیوند میان این دوگونه هستیشناسی و حقیقتاندیشی است.
خلاصه ماشینی:
"دیالکتیک حقیقت و شیء در فلسفة هایدگر وضعیت مسائل دیگری چون پیشفرضهای نظریة مطابقت، ارتباط میان حقیقت و ناحقیقت، نسبت میان عمل (praxis) و اهتمام و ارتباط میان هستیهای تودستی و نسبت آن با تاریخ حقیقت را روشن میکند؛ اما برای این بررسی، ابتدا باید دریافت که هایدگر چگونه به مسألة حقیقت در وجود و زمان راه پیدا میکند.
اعتراض، این است که تمام فلاسفه از جمله کانت، ملاک مطابقت را نپذیرفتهاند؛ پس چگونه میتوان در مورد سنت متافیزیک بهطورکلی سخن گفت؟ در واقع چه چیزی به ما این اجازه را میدهد که حقیقت را در سراسر تاریخ متافیزیک دور از معنای حقیقی آن تصور کنیم؟ آیا تفسیر ما به گونهای از یکدستسازی دچار نشدهاست؟ کانت میگوید: «سؤال قدیمی و مشهوری که انسان فکر میکرد از آن طریق بتواند منطقدانان را در فشار بگذارد و از آن طریق تلاش میکرد آنها را مجبور کند که یا به ایجاد دوری زجرآلود اقدام نمایند و یا به جهل خود، و در نتیجه به پوچی کل فن خود، اعتراف کنند، این است که: حقیقت چیست؟ تعریف ظاهری حقیقت، یعنی این که حقیقت عبارت است از مطابقت شناخت با موضوع آن، در اینجا ادعا میشود و از قبل فرض گرفتهمیشود؛ اما انسان میخواهد که معیار عام و مطمئن حقیقت تکتک شناختها کدام است؟» (کانت،1390: 126) و باز هم در همان قسمت منطق استعلایی میگوید: «اگر حقیقت عبارت باشد از مطابقت شناخت با موضوع آن، بنابراین از آن طریق، این موضوع باید از دیگر موضوعات متمایز شود، زیرا شناختی که با موضوعی که با آن مربوط میشود مطابقت نداشتهباشد کاذب است؛ حتی اگر آن شناخت چیزی در خود متعین کند که دربارة موضوعات دیگر معتبر باشد."