چکیده:
فارابی در کتاب الحروف سه معنا برای موجود ذکر می کند که عبارت اند از «مقولات»، «صادق» و «منحاز بماهیه ما فی الخارج» و دو معنای آخر را به عنوان معانی اصلی موجود معرفی می کند. او جهت حفظ جایگاه فلسفی معنای اصطلاح «موجود»، کاربرد آن را به عنوان رابط بین ماهیت موضوع و محمول در قول جازمه موجبه، در زبان عربی جایز و هم ردیف افعال وجودی مانند کان یکون می داند. فارابی موجود -به معنای منحاز بماهیه ما فی الخارج- را دارای دو گونه ماهیت می داند؛ منقسم و غیر منقسم. در ماهیات منقسم، «موجود» بودن شیء به تمام ماهیت آن به نحو غیر تفصیلی است (مانند انسان) و «وجود» یا عبارت است از تمام ماهیت به نحو تفصیلی (مانند حیوان ناطق) و یا اجزای آن جدا از هم (مانند حیوان یا ناطق). او تمام این مباحث را در حرف سوال «هل» جمع می کند. در فلسفه سوال هل مقرون به «موجود» است و این «موجود» یا خودش محمول است یا رابط بین موضوع و محمول. با توجه به معانی اصطلاح موجود، در هر دو گونه سوال در مرحله اول پرسش از صدق در میان است. پس از علم به صدق حرف هل مقرون به موجود برای پرسش از وجود (ذاتیات) موضوع که ذات و ماهیت آن را تشکیل می دهند و موجب انحیاز خارجی آن از دیگر موجودات می شوند به کار می رود.
Farabi in his book entitled Al-Horuf (the words) has mentioned three meanings for “existent” such as “categories”، “true” and “autonomous from the external essence” and maintains that the last two meanings are the main meaning of the “existent”. In order to preserve the philosophical position of the technical meaning of the “existent”، he believes the application of “existent” is as a connective between subject and predicate in decisive affirmative propositions، and in Arabic language is equivalent to the verbs کان/یکون. He also maintains the “existent” which means “autonomous from the external essence” has two kinds of essence، i.e. divided or undivided one. In the divided essences the existence of a thing with its whole essence is in an undetailed way (like human)، and “existence” is either the whole essence in a detailed way (like intelligent animal) or components of essence (like animal or intelligent). He gathers all of the debates in (هل/ do/does). In philosophy، this question accompanies by the “existent” and it is either predicate itself or interconnector between subject and predicate. With regard to the meanings of the “existent” in both of these questions، there is a problem of truth in the first place. After knowing the truth، the question which starts with “هل” is used for the essentials of subject which consists of its nature and essence which causes its external autonomy from other beings.
خلاصه ماشینی:
در ميان همه اصطلاحات فلسفي که در اين کتاب بررسي شدهاند دو اصطلاح وجود و موجود از نظر فارابي داراي جايگاه ويژهاي هستند و او به کرات و به دلايل مختلف و حتي گاهي ذيل اصطلاحات ديگر به آنها پرداخته است.
فارابي در کتاب الحروف پس از ذکر مقدماتي در خصوص ساختار و معاني عرفی لفظ «موجود» در زبان عربي به بيان معاني آن در فلسفه ميپردازد و در عين اينکه معاني مورد نظر ارسطو در متافيزيک و همچنين لوازم کاربرد جديد اين کلمه (در زبان عربي) را مورد نظر دارد، طرح جديدي براي مقصود خود در مياندازد.
فارابي در باب اين معناي از موجود (آنچه ماهيتي خارج از نفس دارد) متذکر ميشود اشياء در اطلاق موجود به اين معنا بر آنها يکسان نيستند بلکه داراي مراتباند؛ به نحوي که جواهر نسبت به اعراض و در ميان جواهر نيز جواهر بسيط نسبت به جواهر مرکب در موجود بودن مقدماند و بهطور کلي ميتوان گفت ماهيت هرچه کامل تر و به ماهيت ديگر بي نياز تر باشد، براي موجود بودن شايستهتر است.
بحث مهم و مفصلي که فارابي در باب کاربرد فلسفي حرف سؤال «هل» در کتاب الحروف آورده است را ميتوان بهطور خلاصه و تا حدي صوري اينگونه بيان کرد: اول: «هل الف موجود؟» در اولين سؤال فلسفي از وجود يک شيء با «هل» منظور از «موجود» صادق و از «وجود» صدق است.