چکیده:
ابنباجه و ابنطفیل با ایستار فردگرایانه، از سنت و گفتمان غالب فلسفة سیاسی که مبتنی بر «اصالت اجتماع» است، فاصله گرفتند و نیکبختی انسان را نه در «زندگی اجتماعی»، بلکه در «زندگی فردی» میدانند. فردگرایی آنها مبتنی بر خوداتکایی و بینیازی از سامان سیاسی و اجتماعی است. آنها بر این باورند که انسان میتواند به دور از سامان سیاسی و تربیت مدنی، زندگی فردی داشته و با تکیه بر عقل و ادراکات عقلی، به سعادت و نیکبختی دست یابد. این مقاله، با نگرش تفصیلی به شرایط اجتماع فاضله و غیرفاضله و تفکیک فردگرایی ذاتی و عرضی، به بررسی و تحلیل ماهیت فردگرایی این دو فیلسوف سیاسی اسلامی میپردازد
خلاصه ماشینی:
"ابنباجه میگوید: همانگونه که یک پزشک برای بهدست آوردن سلامتی بیمار، به وی سفارش میکند تا چگونه تدبیری پیشه کند و از دیگران دوری گزیند تا تندرستی خود را بازیابد؛ چنانکه جالینوس در کتاب حفظ الصحة به آن پرداخته است، من نیز برای انسان «نابت» و «متوحد»، راهکارهایی دارم تا چگونه به نیکبختی (سعادت)، که در نظامهای سیاسی غیرفاضله وجود ندارد، دست یابد، یا چگونه هواها و آشوبهای نفسانی را که بر وی عارض شده و او را از دسترسی به نیکبختی و یا آنچه زمینه رسیدن به نیکبختی را فراهم میکند، از میان بردارد (همان).
پرسش این است که فرد متوحد چگونه میتواند از این گونه دامها رهایی یابد؟ ابنباجه میگوید: با اختیار انسانی و آزادی عمل؛ انسان خودبیگانه طبق خواست و اراده دیگران زیست میکند و فرمانبردار سامان سیاسی و اجتماعی موجود بوده و از باورهای توده مردم پیروی میکند.
نشانههای بسیاری در داستان، بهویژه در شیوة زندگی حیبن یقظان وجود دارد که میتواند این دیدگاه را تأیید کند: 1) چشم باز کردن در جزیرهای که انسان دیگری در آن زندگی نمیکند؛ 2) رشد کردن به تنهایی و پرورش خود بدون پیروی از سامان سیاسی، اجتماعی، آموزشی و فرهنگی؛ 3) دست یافتن به کمال و نیکبختی از رهگذر فهم و کشف حقایق روحانی؛ 4) ورود به اجتماع انسانی و بازگشت شکننده به جزیره نامسکون و ادامه زندگی فردی."