چکیده:
«نیستانگاری» از اساسیترین کلیدواژههای تفکر نیچه است که به سبب ارتباط وثیقی که با دیگر آموزههای او دارد، از موضوعیتی اساسی در فلسفهورزی او برخوردار است. نیستانگاری در واقع معیار نیچه است برای ارزیابی هر آنچه در سرنوشت انسان و جامعه انسانی مدخلیت دارد؛ از سویی بنیادیترین نظامهای فکری و اعتقادی سامان یافته در قالب دین و فلسفه و علم و اخلاق را متهم به نوعی از نیستانگاری (منفعل) میکند که در نظر او بسی مغضوب و مطرود مینماید، و از اینرو همه آنها را به این سبب مستحق انهدام میداند، و از سویی برای جایگزینی آنچه ویران کرده، ما را به نوع دیگری از نیستانگاری (فعال) فرا میخواند؛ با استعانت از منجیای به نام «ابرانسان». مقصود ما از این جستار، بازنمایی ادله نیچه در انتقادش به این نظامها و نیز تشریح مبسوط گونههای نیستانگاری مدنظر اوست.
خلاصه ماشینی:
"انتقاد نیچه به این رویه، در واقع اعتراضی است به چنین ایمان مطلقی به عقل، به کافی دانستن صلاحیت همیشگی آن در همه چیز، و به سایهگستری قاهرانۀ عقل بر دیگر ساحات وجودی آدمی؛ حال آنکه به زعم او «نبوغ در غریزه نهفته است؛ آدمی تنها زمانی به کمال عمل میکند که عملش غریزی باشد» (نیچه، 1386: 358) به علاوه سقراط و به تبع او افلاطون با دوپاره کردن هستی، و پست و بیارزش خواندن پارۀ محسوس و اینجهانی آن، و اصیل و معتبر دانستن بخش نادیدنی عالم، سبب آن شدند که بزرگترین اندیشمندانی که میشد امید به اصلاحگری آنان داشت، به عوض آنکه دلمشغول آبادانی دنیا و زیستگاه کنونی انسان باشند، نگاه از زمین زیر پای خویش برگیرند و با چشم دوختن به آسمان، همۀ همت خود را مصروف تعریف و تفسیر عالمی نمایند که تاکنون دست فهم بشری از آن کوتاه مانده است، و با نظر به دغدغههای نیچه «اهمیت اساسی دارد که دنیای راستین محو گردد.
نیستانگاری در معنای اول مدعی آن است که ارزشهایی که قرنها کارکردشان معنابخشی به زندگانی بشر بوده و در پرتو باور به آنها حیات قابل توجیه و هر سختی و رنجی قابل تحمل میگشت، اینک خود گرفتار معضل بیمعنایی شدهاند و محتوای آنها در مقام ارزش، بهشدت مورد خدشه و سؤال واقع شده است، و این فرایند تهی از ارزش شدن ارزشها، منجر به رخت بربستن معنا و منزلت از هستی و زندگی گشته و بحران بیمعنایی زندگی را رقم زده است؛ «هیچانگاری [نیستانگاری] به چه معناست؟ [به آن معناست] که والاترین ارزشها از ارزش خویش میکاهند."