چکیده:
هدف این مقاله بررسی موقعیت میدان روشنفکری و موضع آن در مواجهه با فرآیند دموکراتیزهشدن فرهنگ در سطوح فرمال و محتوایی و نوع این رابطه براساس میانجیگری میدان طبقات اجتماعی و میدان قدرت است. بدین منظور از نظریه میدانهای بوردیو بهعنوان چارچوب مفهومی و برخی شاخصهای دموکراتیزهشدن فرهنگ از منظر کارل مانهایم استفاده شده است. لذا ابتدا ویژگیهای میادین قدرت، روشنفکری و طبقات اجتماعی توصیف شده است و همچنین زیرمیدان ادبیات بهمثابه میدان شاهد برای پیگیری تحولات دموکراتیک یا غیردموکراتیک مورد بررسی قرار میگیرد. برای پیگیری و دستیابی به مختصات این میادین روش مطالعه اسنادی-کتابخانهای و راهبرد نمونهگیری هدفمند یا معیارمحور اتخاذ گردید. در پایان، تبیین مختصات و ویژگیهای میادین مذکور به صورت مناسبات دوتایی انجام میشود. بر مبنای این تبیین میتوان گفت: میدان روشنفکری در مواجهه با پدیده دموکراتیزهشدن فرهنگ دچار انفعال و عدم تاثیرگذاری شده و چهبسا نوعی سردرگمی در قالب گفتمانهای روشنفکری دیده میشود که نتیجه عدم ایجاد تقابل قطبهای دولتمدار و مستقل و لذا چیرگی ساختاری ساحت دولت-سیاست است. بدین دلیل خود میدان روشنفکری نه تنها از لحاظ تاثیر ایجابی دچار شکست میشود بلکه ویژگیهای قطببندی، تمایز و هویتیابی دموکراتیک را هم درونی نمیسازد.
خلاصه ماشینی:
در بحبوحۀ انقلاب و سال های جنگ تحمیلی فضای روشنفکری آسیب میبیند و به شدت حاشیه ای میشود ولی پس از اتمام جنگ و بعد از درگذشت رهبر بزرگ انقلاب و تغییرات مترتب بر آن ، روشنفکران با تجربه اندوزی از تحول عظیم انقلاب و جنگ تحمیلی از گفتمان رادیکال انقلابی فاصله میگیرند به طوریکه بازماندگان نحلۀ چپ غیرمذهبی به تبعیدرفته و گروهی از روشنفکران دینی با فاصله گیری از دین ایدئولوژیک و رادیکال شریعتی، به نظریه های فلسفه علم و معرفت شناسی پوپری-نوکانتی متوسل میشوند تا بتوانند نوعی سوسیال دموکراسی معنوی را ایجاد کنند و در این مسیر به منتقد دوگانه سنت /مدرنیته بدل میشوند (گودرزی، ١٣٨٦: ١٠٧ ـ ١٠٥).
توجه هم زمان دولت خنثی به خرده بورژوازی در سایۀ پیوند نزدیک بازار با حوزه های قدرت و در مقام طبقۀ جایگزین بورژوازی از یک سو و رسیدگی به امور طبقات پایین در قالب دعاوی عدالت اجتماعی، تشکیل خانۀ کارگر و طرح های حمایت از مستضعفین از سوی دیگر، باعث شکل گیری نوعی ابهام و تناقض میشود؛ تناقضاتی که وضوح کافی برای ادامۀ انقلاب و احیای پیدرپی آن جهت دگرگونی همۀ ساختارهای پیشین را در میان کنشگران سیاسی از بین میبرد و بر مبنای همین عدم شفافیت است که دشمن اصلی هم نابود نشده بلکه فقط به کنجی رفته است و آمادة ورود مجدد به صحنۀ حیات اجتماعی جامعۀ پساانقلابی ایران میشود.