چکیده:
داوری درباره نیچه به عنوان منتقد فرهنگ مدرن و آغازگری نو در فرهنگ و اندیشه روزگار جدید، کاری است بس مشکل . ولیکن پرداختن به اسباب نقد اخلاق، فلسفه و فرهنگ دوران گذشته تلاشی است که فریدریش ویلهلم نیچه در قالب فلسفه اراده خـویش بـدان همـت گمـارده و بـدین سـان استلزامات تباهی اراده انسانی و زندگی او را گوشزد کرده است . نیچه در ایـن آغـازگری نـو، در واکنش به فرهنگ و گفتمان حاکم بر قرون هجده و نـوزده مـیلادی درصـدد بـازآفرینی نیروهـای زندگی (اندیشه و اراده یا عقل و زندگی ) در قالب خواست قدرت است تا با تاکیـد بـر خـصلت آفرینندگی انسان و آفرینش ارزشهای جدید، انسان مدرن را در جایگاهی قـرار دهـد کـه لازمـه شناسایی و شناخت اوست . در این مقاله سعی شده تا نشان دهیم کار مهم نیچه در بازنمایی فلـسفه ارادهاش، نقد حقیقت و عقلانیت فرهنگ مدرن غربی از زمان سقراط بدین سو از طریق تغییر گفتمان حاکم ، و نقد هر نوع اصول فکری عام و بازگشت به عامل اراده و توانایی فرد انسان است .
خلاصه ماشینی:
اما پیش از هر چیز دو نکته برای مطالعه نظرات فلـسفی اراده نیچه ضروری است ؛ اول آنکه در آثار نیچه تناقضات بسیاری وجود دارد چرا که نثـر او نثـری شاعرانه و فاقد انسجام و دستگاههای مشخص فلسفی ـ استدلالی است و دیگر آنکه او به دلیل عدم اعتقاد خود به یک معرفت و شناخت کلی و فراگیر و ایده حقیقت مطلق درصدد بـود تـا آثار خود را نیز به همین گونه بنویسد؛ یعنی حاصـل آن نـه یـک شـناخت یگانـه کـه شـناختی متناسب با هر اندیشه ای باشد.
در این مقاله تلاش بر این بوده است تا نشان دهیم : اولا ـ چرا نیچه در ارائه فلسفه اراده خود، فلسفه پیش از سقراط را می ستاید؟ ثانیا ـ چرا علیه عصر روشنگری، مسیحیت و فلسفه اروپایی زمان خود موضع مـی گیـرد و آنها را در مقابل اراده و دانش به عنوان نیروهای زندگی می داند؟ ثالثا ـدر پاسخ به رد معرفت و اخلاق مسیحی چه جایگزینی برمی گزیند؟ رابعا ـ چه اثراتی بر متفکران پس از خود برجای گذاشته است ؟ هدف و فرضیه اساسی مقاله در پاسخ به این پرسش اصلی که «چـرا نیچـه در فلـسفه اراده خود به نقد اخلاق و حقیقت فرهنگ مدرن به ویژه فیلسوفان (فلسفه ) پیش از خود می پردازد؟» آن است که «نیچه از طریق نقد اخلاق و فرهنگ مدرن درصدد بود ثابت کند که چگونه اصول عام و جهانشمول این دو موجب تباهی اراده انسان و در نهایت تباهی زندگی می شود».