خلاصه ماشینی:
"با این یادآوری که مصراع اول بیت این اندیشهی فلسفی خیام را تداعی میکند: «از خاک برآمدیم و برخاک شدیم» در جایی دیگر همچون اشاعره و به پیروی از مذهب جبر، همهی امور را به خدا نسبت میدهد، و فرو ریختن دندانهای خود را فرمان یزدان میداند: «نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز چه بود، منت بگویم: قضای یزدان بود» و در ادامه، اجتماع ضدین، و تغییر و تبدل و حرکت دایم درون هستی را بازگو میکند، و میگوید: «جهان همیشه چنین است، گرد گردانست همیشه تا بود، آیینش گرد گردان بود همان که درمان باشد، به جای درد شود و باز درد همان، کز نخست درمان بود کهن کند به زمانی، همان کجا نو بود و نو کند به زمانی، همان که خلقان بود» و باز نیز چون مبشران حقیقت، و رسالت گزاران راستی و داد، به پیروی از خرد انسانی، همگان را به رفق و مدارا که البته روی سخنش بیشتر با صاحبان قدرت است، فرا میخواند و میگوید: «چون تیغ به دست آی، مردم نتوان کشت نزدیک خداوند، بدی نیست فرا مشت این تیغ نه از بهر ستمگاران دادند انگور، نه از بهر نبیند است به چرخشت» در ادامهی همین اندیشههای خردگرایانه است که جایی، قلم را به چنگ ارج مینهد، و میگوید: «اگر چه چنگ نوازان لطیفدست بوند فدای دست قلم باد، دست چنگ نواز» او حتی به عشق، این شیرینترین و لطیفترین احساس نهادینه و درونی آدمی، با دیدهی خرد مینگرد، و این بدان هنگام است که گفتیم، هنوز خرد کاملا به سایه ننشسته، و عشق مقولهای طبیعی و زمینی تلقی میشد، نه آنگونه که شاعران عارف ما، در هالهای از رمز و راز پیچانده و آسمانیاش کردهاند، بسیار طبیعی است که انسان، بویژه انسان شاعر زیبایی را دوست داشته و بپسندد، و خواستار تملک زیبایی و زیبارویان باشد، و در طلب آن به قصد کامجویی برآید."