چکیده:
با توجه به اینکه حقیقت هر علم عبارت است از حضور معلوم بالذات نزد عالم، باید گفت هر
علمی در اصل حقیقت خود حضوری است و تمام علوم حصولی نیز ب هنحوی به علم حضوری
برمی گردند. این امر با توجه به آموزة اتحاد عاقل به معقول مفهوم روشن تری می یابد و ازاین رو،
باید به جای تعریف علم حصولی و حضوری به علم باواسطه و ب یواسطه، آنها را بدی نگونه تعریف
کرد: علم حضوری علمی است که تنها مناط معلومیت خود برای عالم است، ولی علم حصولی،
افزون بر آن مناط معلومیت، امر دیگری غیر از خود نیز برای عالم می باشد. بدین ترتیب ، عالم
وقتی با معلومی مواجه م یشود، ابتدا به صورت مستقیم و بی واسطه از آن آگاه می گردد و سپس
در درون خود حالتی آینه وار پیدا می کند که با آن علمی حصولی درباره معلوم به دست می آورد.
حالت یادشده ناشی از حرکت جوهری و رشد اوست. با تکیه بر این سخن م یتوان مفاهیم اصلی
و پای ه را به علم حضوری برگرداند و تصدیقات پایه ای همچون اصل امتناع اجتماع نقیضین نیز
به همین شیوه از علم حضوری فراچنگ خواهد آمد و در نهایت به این شیوه، مسئله صدق که
اساسی ترین مشکل معرفت شناسی است، حل می شود و راهی یقینی برای به دست آوردن معرفت
حقیقی فراهم می آید.
Given knowledge is in fact the presence of the known in itself before the knower, it must be said that every sort of knowledge is in fact presential and thus all branches of the knowledge by acquisition are reduced to knowledge by presence. This becomes further clear after considering the theory of union of the intellect with the intelligible. Thus instead of defining acquired and presential knowledge as knowledge with or without intermediary, we can define knowledge by presence as knowledge that forms the sole criterion for its being known by its knower and knowledge by acquisition as knowledge that in addition to having been the criterion of being known by its knower constitutes something else for its knower. Thus when a knower encounters an object, he learns about it in the beginning without any intermediary and then finds in himself a state similar to that of a mirror through which he acquires knowledge by acquisition. The said state is the result of the knower’s undergoing a substantial movement and his attaining perfection. Given this account, one can reduce basic concepts to knowledge by presence. Primary assents such as the principle of non-contradiction can also be obtained from knowledge by presence. Thus we can, in this way, solve the problem of truth which is the most basic problem in epistemology and find a sure way for gaining true knowledge.
خلاصه ماشینی:
"com مقدمه گرچه علامه طباطبایی نخستینبار از عنوان «بازگشت علوم حصولی به حضوری» استفاده کرد (طباطبایی، ۱۴۱۶ق، ص۲۳۷)، میتوان گفت فیلسوفان پیش از وی نیز به این موضوع توجه داشتهاند 1 و خود ملاصدرا با صراحت همة علوم را حضوری دانسته است (صدرالدین شیرازی، ۱۳۵۴، ص۸۳).
برای نمونه، آیتالله مصباح در آموزش فلسفه همین تعریف را از علم حضوری و حصولی ارائه کرده است (مصباح یزدی، ۱۳۷۸، ج۱، ص۱۷۱) و در ادامه با رد دلیل ملاصدرا در اثبات اتحاد عاقل به معقول، با نفی چنین اتحادی، رابطة صورت ذهنی را با عالم از قبیل رابطة عرض با جوهر دانسته است؛ آن هم عرضی که وجود بالضمیمه دارد (همان، ج۲، ص۲۳۴-۲۳۷).
اما پاسخ اشکال بر اساس برداشت دوم این است که: هرچند ما از پدیدهای خاص که در درون خودمان رخ داده است، مفهوم تشکیلدهندة بدیهی اولی را انتزاع کردهایم، ولی ازآنجاکه انتزاع این مفهوم با توجه به حیثیت وجود شخصی آن نبوده، بلکه حیثیت حاکویت مفهوم یادشده لحاظ شده است، بنابراین، هر جا مصداقی برای این حیثیت یافت شود، مفهوم بر آن صدق میکند و حکم اتحاد میان موضوع و محمول در آن نیز صادق خواهد بود (مصباحیزدی، ۱۳۷۸، ج۱، ص۲۵۱)."