چکیده:
مقالة حاضر تاملی است بر گفتار بهاءولد مندرج در کتاب مشهور او معارف بهاء ولد (که به همت استاد فروزانفر در سال 1333 به زیور طبع آراسته شد) و مقایسة ویژگیهای معشوق در سخن بهاء ولد با آنچه مولانا بویژه در طول غزلیات خود از مراد ومحبوب خود ـ شمس تبریز ـ تصویر میکند.
نویسنده از رهگذر این تطبیق و قیاس، شیرازة اشتراکی را در برگهای اندیشة پدر و پسر میجوید و نقطه افتراقی را نیز در نقطة عزیمت فکری آن دو آشکار میسازد.
The present article deals with the sayings of Baha al-din Valad written in his famous journal, entitled Maaref which has been published in 13333 by the efforts of Professor Fourouzanfar. It is an attempt to make a comparison between the characteristics of thebeloved in the words of BahaValad with what Moulana has drawn of his beloved and master Shams Tabrizi in his Ghazaliat.
Through this comparison and assessment, the writer seeks similarities in line of thought of the father and the son and also reveals point of departure in their thoughts.
خلاصه ماشینی:
پدر و پسـر معشوق آنان کیست ؟ ∗ محمدعلی اسلامی ندوشن چکیده مقالۀ حاضر تأملی است بر گفتار بهاءولد مندرج در کتاب مشـهور او معـارف بهـاء ولد (که به همت استاد فروزانفر در سال ١٣٣٣ به زیـور طبـع آراسـته شـد) و مقایسـۀ ویژگی های معشوق در سخن بهاء ولد با آنچه مولانا بویژه در طول غزلیات خود از مـراد ومحبوب خود ـ شمس تبریز ـ تصویر می کند.
مرحوم فروزانفر خدمتی کرد که این کتاب را از عزلت بیـرون آورد و بـه انتشـار گذارد، زیرا گذشته از آنکه خود بسیار خواندنی است ، به شناخت جلالالدین مولانا نیـز کمک می کند.
این که خطابه هایش آنقدر مورد توجه قرار می گرفته ، برای آن بوده اسـت کـه در بیانش خواست های عمقی انسانی و نیازهای غریزی را به نـوازش مـی گرفتـه و در قالـب مورد دلخواه مردم ـ اما به گونه ای که مغایر روح عرف و شرع نباشد ـ عرضـه مـی کـرده است .
آنگونه که با الله محاوره می کند، گـویی بـا یـک معشـوق حـی و حاضـر روبه رو نشسته است و از دیدار او طلب کام دارد و برای آنکه طعم ایـن کـامیـابی خـوب چشیده شود، کیفیت آن را به مزه توصیف می کند.
» آنگاه آرزوی کام ورزی خود را توجیه می کند و آن را طبیعت می داند: «از بهر چیست این شهوت اگر نخواهم راندن و مصلحت روزگار نگاه باید داشـتن که حکمت آن است که تن خویش را آسایشی دهم و گرمـا و سـرما از خـود دفـع کـنم ، دیگران را هرچه خواهد گو می شو»٣٠ البته شهوت از نظر بهـاءولـد بـه معنـای خواسـت بی انتهاست .