چکیده:
نظریه ولایت فقیه یکی از مهم ترین ارکان اندیشه سیاسی امام خمینی1 در ارتباط با رهبری جامعه اسلامی در عصر غیبت امام معصوم(ع) است. به علاوه امام خمینی، تنها فقیهی است که توانست بر مبنای این نظریه، حکومت اسلامی تشکیل دهد و به عنوان اولین تجربه حاکمیت فقیه بر جامعه، بدان نمود عینی بخشد. برخی معتقدند در طول تاریخ، اندیشه امام، در این موضوع متغیر و با یک سیر تدریجی مطرح شده است. پرسش اساسی که این مقاله مترصد پاسخگویی به آن است اینکه آیا نظریه ولایت فقیه، همواره در اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) ثابت بوده است و امام در طراحی آن دارای دیدگاه یکدستی بوده اند یا اینکه این نظریه در تقریرات و بیاناتشان با یک چرخش گفتمانی مواجه بوده است؟ برای پاسخ به این سوال، با بهره گیری از روش اسنادی ـ توصیفی، دو کتاب «حکومت اسلامی» و «کشف اسرار» مورد بررسی قرار گرفتند و سعی گردید تا ثبات یا تحول ولایت فقیه در دو کتاب مذکور مورد بررسی قرار گیرند. یافته های پژوهش، حاکی از آن است که نظریه ولایت فقیه در این دو کتاب، هیچ تناقض و اختلافی با یکدیگر ندارند. البته شیوه بیان امام خمینی(ره) در کتاب کشف اسرار، در مورد نظریه حاکمیت فقیه، احتمالا به دلیل شرایط سیاسی و مذهبی دهه20 تا حدودی مستتر می باشد. به همین دلیل، گمان می رود طرفدار نظریه نظارت فقیه هستند؛ در حالی که توضیح و تبیین نظریه، تدریجی و بر اساس مقتضیات زمانه بوده است. به علاوه این نظریه به طور کامل و بدون هیچگونه ابهامی در کتاب «ولایت فقیه» در سال 1348 نمایان شده است.
The theory of the guardianship of the Muslim jurist constitutes an important element in Imam Khomeini’s political thought in relation to the leadership of the Islamic community at the time of Occultation. In addition، Imam Khomeini is the only Muslim jurist who succeeded to form an Islamic government on the basis of this theory which can be said to be the first objective crystallization of a Muslim rule over the Islamic community. Some believe that، over time، Imam Khomeini’s thought on the subject in question has undergone some changes or has taken a developing course. The main question this article seeks to answer is that whether the theory of guardianship of the Muslim jurist has been a fixed or unchanging idea in the political thoughts of Imam Khomeini and that whether it has been a coherent and unified theory، not being evolved into a new discourse over time since it was developed by Imam Khomeini. To answer the above questions، the author، drawing upon the documentary-descriptive method، has looked at the two books Hokumat-e Islami [Islamic Government] and Kashf al-Asrar [Unveiling of the Mysteries]، trying to show whether or not the theory of the guardianship of Muslim jurist has undergone changes or remained unchanged. The findings of this research work shows that as far as the theory of the guardianship of the Muslim jurist is concerned، there is no contradiction or discrepancy between these two books، though it seems that the way in which Imam Khomeini formulated the theory at issue in Kashf al-Asrar is not clear-cut، or rather، it is implicit، due to the circumstances of Iran in 1920s. That is why it is thought by some that Imam Khomeini has been in favor of the theory of the supervision، and not guardianship، of the Muslim jurist. This brings evidence to the fact that the theory at issue has been explained away and justified or interpreted differently under changing political circumstances. The same theory، however، has found its clear unambiguous expression in the book the Guardianship of the Muslim Jurist in 1348.
خلاصه ماشینی:
در دنیایی که تفکر لیبرالدموکراسی، به عنوان یکی از گفتمانهای مطرح در جهان، متفکران غربی را واداشته که آن را تنها راه صحیح اداره ملتها بدانند و دین را کاملا از صحنه سیاست کنار بزنند و این باور را ایجاد کنند که دین، توانایی اداره جوامع بشری را ندارد، در ایران اسلامی، حکومتی دینی بر پایه ولایت فقیه، به رهبری فقیه فرزانه حضرت امام خمینی1 شکل گرفت؛ بهگونهای که جهانیان با مشاهده این حکومت، پیبردند که دین، حرفی برای گفتن دارد و میتواند با شناخت نیازهای روحی و روانی، جوامع بشری را به سوی سعادت رهنمون سازد (فتحی، 1386، ش9و10، ص236) و در عین حال، دریافتند که دین نقش عمدهای را در سیاست محلی بهوسیله تشکیل یک واحد تمدنی عمده ایفاء نموده است.
به تعبیر امام خمینی1 «ولایت فقیه یک چیز تازهای نیست که ما آورده باشیم، بلکه این مسأله از اول، مورد بحث بوده است» (امام خمینی، 1376، ص172)، اما ایشان اولین فقیهی بود که در عصر غیبت امام زمان(عج) هم ابتکار تبیینی نوین و جامع از نظریه ولایت فقیه و هم نخستین تأسیس نظام مبتنی بر آن را در ایران محقق ساخته و این نظریه را از عالم نظر به صحنه عمل آوردهاند.
ایشان در کتاب حکومت اسلامی میفرمایند: «اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت باشد ـ علم به قانون و عدالت ـ بپا خاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم9 در امر اداره جامعه داشت، دارا میباشد و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند» (همان، ص40).