چکیده:
برنامه های توسعه اغلب توسط دولت ها و از طریق استراتژی های بالا به پایین صورت می گیرد و این باور وجود داشت که تنها با فراهم کردن زیرساخت ها و تامین امکانات رفاهی، مشکلات روستایی برطرف خواهد شد. ولی اشتباه سیاستمداران و دولت مردان خیلی زود اثبات گردید و متوجه شدند که موارد فوق برای توسعه کافی نیست زیرا زیرساخت ها بدون توجه به نیازها و خواسته های واقعی بهره برداران صورت می گیرد و خود آنان در فرآیندهای توسعه دخالت داده نمی شوند. لذا همه کوشش ها برای بهبود زندگی روزمره آنان بیهوده خواهد بود. بنابراین باید به مردم در مورد مسایلی که به خود آنان مربوط می شود اجازه و فرصت اظهار نظر داد به علاوه آن ها را به فعالیت های مشارکتی تشویق نمود تا به عنوان رهبران محلی و بهره برداران ذینفع ، نظر و رضایت آنان در هر پروژه ای لحاظ گردد. بنابر این در این مقاله با طرح یک سئوال مبنی بر اینکه آیا در سیاست های برنامه توسعه روستای چقدر به دانش بومی ومشارکت مردم اهمیت داده شده است ؟ لذا جهت اثبات این سئوال از ترکیب دو روش اسنادی وتحلیلی که متداولترین روش تحقیق مباشد برای مطالعه این پژوهش استفاده گردیده است نتایج حاصل از این تحقیق نشان داده است ، در برنامه های مذکور به دانش ومشارکت مردم روستاها که ذینفع کنندگان اصلی این برنامه ها هستنداهمیتی داده نشده است ، عموما برنامه ها بر گرفته از الگوهای و غیر بومی وبدون توجه به خواست ونظر مردم بوده واجرای این برنامه ها جامعه روستایی ایران رابا مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است . به هر حال برای اینکه برنامه های توسعه روستای با موفقیتهای همراه باشد، ضروری است مسئولین برنامه ریزی روستایی بر اساس فرهنک وبینش مردم جامعه روستایی نسبت به برنامه ریزی روستایی اقدام نمایند.
خلاصه ماشینی:
ما یک تجربه تلخ توسعه روستایی در دهه چهل را تجربه کردیم و بعد از انقلاب اسلامی (سال ٥٧) نیز با وجود حرکتهای عمرانی در جهت توسعه کشور به دلیل فقدان نگرش مشخص برای توسعه ، نامشخص بودن استراتژی توسعه ، فقدان برنامه های هماهنگ ، تعدد نهادهای تصمیم گیرنده ، عدم انطباق بسیاری از فعالیتها و برنامه ها با نیازهای جامعه روستایی، بدانگونه که باید دولت نیازهای جامعه روستایی را پاسخگو نبوده است و از طرفی در برنامه های توسعه اجتماعی و اقتصادی کشور فصل خاصی برای آن در نظر گرفته نشده است ، فقط در حاشیه برنامه های توسعه شهری و کشاورزی و صنعتی به آن اشاره شده است ، در واقع در طول چند دهه اخیر راهبرد حاکم بر برنامه ریزیهای ملی «راهبرد بخشی» بوده است ، این راهبرد و عدم وجود هماهنگی بین بخشها و نهادها باعث تشدید مشکلات روستاییان شده است ، علاوه بر آن نوع زندگی مردم که عموما مبتنی بر نظام سنتی است ، قبول برخی از نوآوریها را مشکل کرده است (سلیمانی تبار، ١٣٨٢: ٦).