چکیده:
تا چند دهۀ اخیر دولتها بر سر مسائلی همچون تواناییهای نظامی، توسعهطلبی ارضی، نظامهای اقتصادی و نحوة مدیریت منازعات و مناقشات در کشمکش بودند. درحالیکه فرهنگ نیز میتوانست بر روی کنش و رفتارهای بینالمللی دولتها در عرصۀ بینالمللی اثرگذار باشد اما به دلیل سیطرة دیدگاه رئالیستی در روابط بینالملل، این امر مغفول ماند و به حاشیه رانده شد. از سوی دیگر پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی وزن نیروهای منطقهای را افزایش داد. در ذیل چتر رویارویی دو ابرقدرت، بهطور فزایندهای روند منطقهگرایی توسط اروپا آغاز شد. سیاستمداران متوجه شدند که دیگر یک کشور نمیتواند بهتنهایی در معادلات قدرت جهانی جایگاهی پیدا کند. به همین علت، در دوران پس از جنگ سرد منطقهگرایی سامانبخش امور جهانی شد. در واقع فرهنگ مشترک در میان انسانهای یک منطقه، راه را برای همگرایی و همکاری دولتها گشود. تسری همکاری از موضوعات فرهنگی، ارزشی و تمدنی به موضوعات اقتصادی و نهایتا سیاسی، همگرایی دولتها را امکانپذیرتر کرده است. ازاینرو، تأثیر عامل فرهنگ در ساخت روحیۀ همگرایی و هویت مشترک در انسانهای یک منطقه موجب شکلگیری فصل نوینی از ژئوکالچرها شده است
خلاصه ماشینی:
به طور خلاصه ، اگر قدرت نظامی، دولت به عنوان بازیگر اصلی و ساختار نظام بین الملل را سه ضلع اصلی حیطۀ عمل سیاسی و معادلات قدرت بدانیم ، اکنون در عرصه سیاسی از یکسو، قدرت فرهنگی موازی با نیروی نظامی پیش میرود، و از سوی دیگر نگاه بازیگران از نظام بین الملل به منطقه گرایی چرخیده است ؛ بنابراین سطح تحلیل مسائل سیاسی و حل وفصل معادلات آن، گرایش به منطقه دارد.
با توجه به توضیحات فوق، سعی ما در این مقاله این است که به بررسی تغییر ماهیت قدرت بپردازیم ؛ بنابراین سؤال اصلی مقاله این است که حیطۀ عمل سیاسی بازیگران سیاست بین الملل چه تغییری در قرن بیست و یکم کرده است ؟ در پاسخ فرض بر این است که با ورود عنصر فرهنگ به مرکز ثقل نظریات روابط بین الملل و ظهور منطقه گرایی به عنوان حیطۀ تعاملات، همکاری ها و حتی نزاعهای سیاسی، در فردای جنگ سرد، هندسه قدرت دچار تحول ماهوی و سطح کنش و نگرش شده است .
نظام هایی مرکب از افکار، باورها و ارزشهای مشترک نیز خصوصیاتی ساختاری دارند و کنش اجتماعی و سیاسی دولت ها را به شدت تحت تأثیر قرار میدهند (برچیل و دیگران ، ٣٠٤:١٣٩١)؛ بنابراین ، منافع دولت ها نه بر اساس قدرت مادی بلکه بر مبنای تعاملات، فرهنگ ها و هویت های میان دولت ها ایجاد می شود.
نقش فرهنگ تنها بدین جا ختم نمی شود، بلکه نکتۀ مهم آن تأثیر در نوع نگاه به نظام بین الملل است که این تفاوتهای فرهنگی میتواند منجر به شکل گیری سوءتفاهم ها، اختلافات و منازعات و گاهی همکاریها شود.