چکیده:
یکی از مباحث مهم صوفیه که از قرن سوم آغاز شد،سخن از معرفت و مراتب آن است .معرفتی که از تعقل و تفکر حاصل نمی شود،بلکه صفای باطنی و دل ،موجب رسیدن به آن معرفت است و حاصل معرفت ،یقین است و عارف با چشم دل و یقین خداوند را در قلب خود تجربه می کند، این تجربه یقینی و کشف خداوند متعال در قلب ، غیر از اقرار زبانی و استدلال عقلی است . یکی از عرفایی که مکاشفه را به سه زمینه عملی ، حالی و ذاتی تقسیم کرده و اصول تربیتی ـ عرفانی اش را بر مبنای مدرکات باطنی و کشف و شهود و در عین حال ، بودن در بین مردم قرار داده ؛ شیخ ابوسعید ابوالخیر است . اینکه آیا از نظر این عارف با کرامت ،رسیدن به مرتبه جمع الجمع و شهود ذاتی،فقط با ریاضت و رهبانیت و گوشه نشینی مهیاست ؟ از اهداف این مقاله است .نتایج به دست آماده حاکی از این است که از نظر او عارفی کامل و برجسته و لایق شهود عرفانی و مشاهدة دیدار حق است که برخاسته از میان و درد مردم جامعه اش باشد و با لحاظ توکل بر خدا، غم امرار معاش و روزی او را از درک مقامات و کیفیات احوال و صفای باطن غافل نسازد.
خلاصه ماشینی:
"چنانکه فرمود:کشفنا عنک غطائک ، یعنی آن حجاب را از پیش نظر تو برداشتیم تا مکشوف نظر تو گشت آنچه پیش از این نمی دیدی»(نجم الدین رازی،١٣٨٣: ٣١٠) پس کشف به اصطلاح صوفیان ،اطلاع برماورای حجاب است از معانی غیبی و امور حقیقی چه بر حسب عقل و نظر بوده باشد که چندان به آن اعتنا نیست یا بر حسب وجود و شهود.
اما آنگاه که قلب عارف به مقام شهود حق نائل شد، به تحیر و دهشت افتد و در این حالت از هیچ پیشآمد دیگری او را خبر نباشد مکاشفۀ حال در حکایت چگونگی آشنایی خواجه حسن مؤدب ،مرید و خادم خاص شیخ ابوسعید،زمانی که خواجه حسن از بخشیدن دستار طبری اش به درویش فقیر به خاطر وسوسۀ شیطان امتناع می ورزد؛ابوسعید که بر اساس شهود عرفانی اش از ضمیر و باطن انسان ها مطلع بود؛ او را مورد خطاب قرار می دهد که نباید فریفتۀ شیطان و قیمت گران دستار شد و باید آن را ببخشد.
مکاشفۀ وجد مکاشفۀ وجد که خلوت بین عارف و حق است و لاغیر در آن دخیل نیست در داستان خواب و الهام بوعثمان حیری به آن اشاره می شود: در خواب می بیند که در مجلس درس شیخ ابوسعید، حضرت محمد(ص )نشسته است ولی شیخ به او نمی نگرد؛همین که در ذهنش به دنبال علت می گردد شیخ خطاب به او می گوید:«لیس هذا وقت النظر الی اغیار هذا وقت الکشف و المکاشفه » و بعد از پایان مجلس روی به حضرت محمد(ص ) کرد و گفت :«ولقد أوحی الیک والی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک » نشان می دهد که در زمان خلوت بین صاحب شریعت و حق نباید هیچ غیر و حایلی وجود داشته باشد."