چکیده:
دوران جدید در نزد دکارت با نیت دست یافتن به مبدایی یقینی و شک ناپذیر با «می اندیشم » آغاز و در نتیجه منجر به اولویت و محوریت «من » گردید. ظهور همین خواست در دوران معاصر به وجهی دیگر در پدیدارشناسی هوسرل نمود و بروز کامل دارد. این جستار کوشیده است تا با روش تحلیلی-توصیفی ابتدا ضمن ارائه سیر اندیشه ی فلسفی هوسرل ، تطور «من » را در دوره های فکری او نشان داده ، ثابت کند «من شناسی» در کانون پدیدارشناسی او قرار دارد. در این راه برای رسیدن به من محض و من استعلایی، گفتن از تعلیق ، تاویل و قصدیت ، اجتناب ناپذیر؛ در عین حال ، من دیگر و جهان روزمره بدون لحاظ من و بی همبستگی با آن بی اعتبار است . روان شناسی معاصر نیز بی توجه به «خود» نبوده است ؛ «خود» نزد کارل راجرز به عنوان یکی از انسان گرایانی که در مطالعه ی شخصیت و رفتار آدمی رویکرد پدیدارشناختی را برگزیده مفهومی بنیادین دارد. در این حوزه ، «میدان پدیداری» قابل تطبیق با میدان عمل من در هنگامه ی قصد و التفات و من حاصل از تعلیق و تاویل ، متناظر با خود است . باری، هوسرل نه این که صرفا من دکارتی را یگانه مبداء نخستین یقین بلکه آن را رابطه ی بین می اندیشم و متعلق فکر می داند ؛ بر این اساس حقیقت ، صرف مطابقت اندیشه و متعلق آن نیست بلکه تجربه ای فعال ، عین قصدیت و حضور و منوط به صیرورت تکوینی من است . مساله ی جوهریت نفس گرچه در دو حوزه ی پدیدارشناسی و روان شناسی، هر یک به زبان خود، مورد تصریح قرار می گیرد اما روحانیت نفس همچنان مسکوت مانده است . وقتی قرار است به انسان از منظر پدیدارشناسی نگریسته شود، روان شناسی، صرفا مطالعه ی تحصلی و بالینی آدمی نیست بلکه در این رویکرد انسان «در عالم » و در رابطه با جهان و دیگران لحاظ میشود. «خود» در این نگاه ، آن بخش از میدان پدیداری است که شخص آن را به صورت «من » فاعلی تجربه میکند.
خلاصه ماشینی:
وقتي قرار است به انسان از منظر پديدارشناسي نگريسته شود، روان شناسي، صرفاً مطالعه ي تحصلي و باليني آدمي نيست بلکه در اين رويکرد انسان «در عالم » و در رابطه با جهان و ديگران لحاظ ميشود.
«هر چيز متعلق به جهان ، هر امر مکاني زماني براي من وجود دارد ؛ يعني به وسيله ي من پذيرفته ميشود، به اين معني که من آن را تجربه مي کنم ، آن را ادراک مي کنم ، آن را به ياد مي آورم ، به نحوي درباره ي آن فکر مي کنم ، درباره ي آن حکم مي کنم ، آن را ارزش گذاري مي کنم ، آن را آرزو مي کنم و همين طور (هوسرل ، ١٣٨١، ٢٥).
اينجا گويي همان «مي انديشم » دکارت است که هوسرل نيز آن را به عنوان نخستين مبداء يقيني، براي رسيدن به يقين هاي ديگر ضروري مي داند اما هوسرل معتقد است که اشتباه دکارت در اين بود که «من » را در «من فکر مي کنم پس هستم » جوهري روحاني و امري مستقل تصور مي کرد و در آن صورت مساله ي ارتباط با اشياء ديگر، که بنا به تعريف امور خارجي تلقي مي شدند، به صورت مشکلي باقي مي ماند (دارتيگ ، ١٣٧٣، ٢٦-٢٥).
اين يعني از نظر هوسرل بين الاذهان استعلايي که برسازنده ي جهان و هم چنين اذهان استعلايي ديگر است خود بايد با «من نخستين » يا ذهنيت استعلايي برساخته شود.