چکیده:
پرداختن به پرس شهای مبنایی و تلاش در جهت ارائه پاس خهایی ولو اجمالی به فرهنگ، گامی اساسی در
جهت ورود تفصیلی به پدید های فراگیر و هم هجاگستر به نام فرهنگ، اعم از تولیدات فرهنگی، نهادهای فرهنگی
و کن شهای فرهنگی است. در این مقاله کوشیده شده است تا به یازده پرسش کلیدی در باب فرهنگ پرداخته
شود؛ امکان پرسش فلسفی درباره فرهنگ و تقدم و تأخر لای هها و دلال تهای آن، امکان ضرورتی علیّ و
واقعیتی بیرونی به نام فرهنگ، خادمیت یا مخدومیت فرهنگ، ربط دیالکتیک بین قلمرو ساخ تیافتگی فرهنگی
با عرص هها و سطوح غیرفرهنگی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و البته با صبغه فرهنگی، نظری هبرَدار بودن
فرهنگ به معنای خاص نظریه یا تبیی نگری آن، دوگانة طبیعت و فرهنگ و امکان پرسش زبان حکای تگری
و شناختاری در قلمرو فرهنگ، ارزیابی انتقادی ادراک حقیقی و اعتباری و بازتاب آن در قلمرو فرهنگ، نسبت
فرهنگ و هویت و فرهنگ و حقیقت، متغیر و باز بودن یا ثابت و بسته بودن فرهنگ، ارزیابی دال و مدلول و
قراردادی دانستن یا ندانستن رابطه آن و در نهایت امکان نقد فرهنگی از اهم این پرس شهاست.
خلاصه ماشینی:
"پرسش نگارنده این است که آیا میتوان در ساحت فرهنگ از امکان یا عدم امکان مقولهای به نام امر بیرونی، ضرورت طبیعی یا ناگذرایی وجودی با وجه لایهای، ساختاری، تمایزیافتگی و تغییر، بهرغم تفاوتهایش با ضرورتهای طبیعی و بهرغم عمل و مفهوممحور بودن انسانی آن و وجود نوعی «الگوی تحولیابنده افعال اجتماعی» سخن به میان آورد؟ آیا میتوان در این ساحت علاوه بر «ناگذرایی وجودی» (بسکار، 1988) در سطح انسانی و بعد عاملیت قضیه از ناگذرایی وجودی در سطح فرهنگ، بهمثابه یک پدیده جمعی، یاد کرد که اگرچه به افعال و مفاهیم انسانی وابسته است، قابل تقلیل به ذهنیات و اعتباریات صرف ذهنی او نیست؟ آیا باید همانند پسامدرنها در کل، فرهنگ را به عرصه تفاوتهای ذهنیتی، تاریخ، زبان یا به تعبیر ویتگنشتاین به قاعده زبانی فروکاست؟ (ویتگنشتاین، 1986).
در کل آیا میتوان در عرصه فرهنگ از امکان وجود ساختار فرهنگی، اعم از رهاییبخش و اسارتبخش، ناظر به حقایق وجودی انسان و «انسان در جامعه و طبیعت» (نری، 1394)، واقعیت نوظهوری، عینیت ساختاریافته، واقعیتی فراذهنی و بیرونی، هرچند وابسته به عمل آگاهانه و بازتولید کننده، ولو ناآگاهانه سخن گفت؟ آیا میتوانیم در حوزه فرهنگ بگوییم چیزی به نام ضرورت طبیعی، ناگذرایی وجودی و واقعیت نوظهور وجود دارد؟ آیا میتوانیم همانگونه که درباره پدیدههای طبیعی میگوییم لایهلایه و ساختیافته است، در مورد فرهنگ هم این ادعا را داشته باشیم؟ قطع نظر از ناگذرایی و آن بحثهای عاملیت و ضرورت طبیعی که در خصوص فرد قائل هستیم، آیا در خصوص فرهنگ هم میتوانیم این ادعا را داشته باشیم؟ رئالیسم انتقادی بر این باور است که همان خصلتی که برای پدیدههای طبیعی قائلیم، میتوان با تفاوتهایی برای پدیدههای اجتماعی هم قائل شد، با این تفاوت که پدیدههای اجتماعی نوظهورند و وابسته به عمل انسانی قصدمند و آگاهانهاند؛ ولو اینکه انسانها از پیامد منتج به واقعیت نوظهوری خودشان آگاه نباشند (افروغ، 1394)."