چکیده:
نظریه پیوند میان عقلانیت و معنویت با هدف کاهش رنج و آلام بشری ارائه شده است با این اعتقاد که دین سنتی دیگر توان برآوردن این هدف را ندارد و معنویت در عصر جدید، جانشین دین میشود؛ چون با عقلانیت همراه است و تنها معنویت عقلانی میتواند از رنج انسانها بکاهد، ولی به نظر میرسد نظریه عقلانیت و معنویت در برآوردن این هدف با اشکالهای متعددی مواجه است. در این نظریه، ماهیت «رنج» بهخوبی تبیین نمیشود و ناتمام است؛ همچنین نظریهپرداز برای کاهش آلام بشری، پنج مرحله و گام را ضروری دانسته است، اما نظریه معنویت نتوانسته بهدرستی آن گامها را طی کند و جامعیتی نسبت به همه انواع رنجهای بشری ندارد. این نظریه در معناداری و توجیه رنجهای مورد هدف نیز اشکالهای جدی دارد؛ همچنین اینکه این نظریه چگونه و از چه راهی میتواند این هدف را برآورده سازد، نامشخص رها شده است و مهمتر اینکه مبنای ناواقعگرایانه این نظریه، قابلیت برآوردن هدف (کاهش آلام بشری) را نداشته، امکان آن را فراهم نمیکند.
خلاصه ماشینی:
با این همه ، پرسش ایـن اسـت کـه اگـر او «دین سنتی » را فاقد قابلیـت لازم بـرای شناسـایی دردهـای بشـر و درمـان آنهـا دانسـته (همو، ١٣٨١ج : ٣١٣) و از همین رو آن را کنار نهاده است ، آیا توانسته است همین «هـدف » را در نظریه خود برآورده سازد؟ تحقیق حاضر با چشم پوشی از مؤلفه ها و مـدعیات نظریـه ، دلایل ، مبانی و چگونگی تبیین آن و اشکال هایی که بر این نظریه و مبانی آن وارد است ، تنها می کوشد نشان دهد که حتی اگر اصل نظریه و دلایل آن نیز پذیرفته شود و معنویت سکولار بتواند با عقلانیت پیوند یابد، نظریه مورد نظر نمی تواند به درسـتی هـدف اصـلی ایشان را برآورده سازد، زیرا با اشکال های متعددی مواجه است ؛ بنابراین نوشـتار حاضـر نظریه را تنها از ناحیه هدف آن مورد نقد و بررسی قرار می دهد.
ایـن ٨٠ پرسش در نسبت میان این دو اهمیت دارد که آیا «رنج » در نظر ایشان مساوی بـا شـر اسـت ؟ یعنی آیا هر «رنجی » شر تلقی می شود؟ پاسخ به این پرسش می توانسـت موضـع ایشـان را در مورد نوعی از رنج ها که «رنج های متعالی » دانسته شده (بابایی ، ١٣٨٨: ١٠) روشن سازد؛ رنج هایی که پیامبران و هدایت گران جامعه بشری برای اهدافی مقدس و متعالی آن را تحمل کرده انـد و هرگز آن را «ش » ندانسته اند یا رنج ریاضـت و رنـج محبـت «در نگـاه عـارف ، نـه تنها شـر نیست ، بلکه خیر و عزت است » (مستملی ، ١٣٦٣، ج ١: ١٧١؛ هجویری ، ١٣٧٥: ٣١).