چکیده:
رباعي يكي از قالبهاي سنتي مورد علاقهي نيمايوشيج بوده است. در مجموعهي اشعار نيما 592 رباعي وجود دارد. اين رباعيها بدون تاريخ سرايش و بر پايهي حروف الفباي قافيه به صورت الفبايي تنظيم شدهاند.
در مقالهي پيش رو براي بررسي ميزان سنتگرايي و نوآوري در رباعيهاي نيمايوشيج، همهي آنها بررسي شده است. نتيجه نشان ميدهد كه تنها در ده درصد از تمام اين رباعيها نشانههايي از نيماي شناختهشدهي نوگرا ديده ميشود. بقيهي رباعيها در همان فضاهاي سنتي و با همان زبانِ گذشتهگرا و مفاهيم تكراري، همچون مفاهيم عاشقانه و صوفيانهي گذشته و نيز مفاهيم خيامي و... سروده شده است. عنصر گفتوگو نيز از عناصر غالب اين رباعيهاست.
آن ده درصد از رباعيها كه نشانههايي از نيما را با خود دارند، در اين مقاله زير عنوان «رباعيهاي نشاندار» دستهبندي و بررسي شدهاند. هر كدام از اين رباعيها يا با شعرهاي نوگرايانهي نيما كه در قالب نيمايي سروده شدهاند، همانندي دارند؛ يا همسو با برخي گفتهها و نوشتههاي منثور نيما هستند
خلاصه ماشینی:
"(ص ٥٤٨) دردا که دلم با کس همراز نشد بر میلم هر کسی هم̂Hواز نشد بستم در بر ظلمت بسیار ولیک یک در به رخم ز روشنی باز نشد (ص ٥٤٠) گرچه به زبان موی برآرم از سنگ ورچه به سخن آینه از صد فرسنگ افسوس که می ناید بر لب ز هزار دردا، که هزارم ز نگفتن دلتنگ (ص ٥٥٧) گر زود سخن کنم وگر دیر کنم می کوشم من که در تو تاثیر کنم من شرح غمت به صد زبان خواهم گفت چون اهل زبان نه ای چه تدبیر کنم (ص ٥٦٢) در همین دسته از رباعیات است که نیما با فخر به خویشتن ، مخالفان و رقیبـان خـود را عوام فریب ، فرصت طلب و دزد معرفی می کند: با مردم بی دانش بسیارنویس یارب چه کند یک تن هشیارنویس من مار نویسم او کشد نقشه ی مار با مارکشی خود چه کند مارنویس (ص ٥٥٢) افتاد مرا با غلط اندازی کار در دیده ی خلق کرده کارم دشوار فی الجمله که را تا شودآن عامی یار من مار نویسم او کشد صورت مار (ص ٥٤٨) می خواست که با من به جدل برخیزد با او نستیزیده به من بستیزد بیچاره ندانست که مرغ نادان هر خاک به پا کرد به سر می ریزد (ص ٥٣٧) بی دانش از ستر تنم می دزدند با دانش رزق دهنم می دزدند آن دم که به خانه ام نمی یابندم نز شیوه ی من از سخنم می دزدند (ص ٥٤٢) هر ره که زدم رقیب خاموش نشد بر یک ز صدم دلیل وی گوش نشد با این همه هوش ، حیرتم آن طرار چون شاعر گشت ، لیک خرگوش نشد (ص ٥٤٠) در برخی دیگر از همین رباعی ها، نیما از قدرت تاثیر کلام خـود و واکـنش گسـترده ی دیگران در برابر آن سخن می گوید: در شعرم خلقی به هم انگیخته ام خوب و بدشان به هم درآمیخته ام خود گوشه گرفته ام تماشا را، ک̂Hب در خوابگه مورچگان ریخته ام (ص ٥٥٨) سیل سخنم به جان می انگیزدشان نقش از همه تار و پود می ریزدشان از ره به در اندازدشان ، لیکن باز چون غل به سر گردنم آویزدشان (ص ٥٦٤) گوی از من کس هیچ نه نامی ببرد یا با من راه بر خلافی سپرد من کوهم و دامن به در انداخته ام هر جانوری به دامنم می گذرد (ص ٥٣٦) کس نیست که با زبان من گویا نیست آن ره که منش کوفته ام جویا نیست حرف خود با زبان مردم شنوم با آن همه گویی : سخنم گیرا نیست ؟!"